Write For Us

داستان زندگی عاشق ترین زن ایران که برای همسرش مادری میکند و برای دخترش پدری!

Sponsored Post Vitamin D2 Canada Persia
257 نمایش
Published
ماشاء ا... تانوردی و آذر سالارپور 16 سال پیش با دنیایی از آمال و آرزوها با هم ازدواج کردند و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های راضیه و اعظم بود تا این که سال 79 در اثر یک غفلت حادثه ای رخ می دهد و مسیر زندگی شان از شیرینی و زیبایی به تلخی و سختی تغییر می کند. آذر که حالا دیگر یک زن میانسال به حساب می آید در شرح ماجرا می گوید: آن زمان برای ایجاد شرایط بهتر در زندگی مان به میناب رفته و آنجا ساکن بودیم. همسرم طبق معمول برای مسافركشی به بیرون رفت و دیگر نیامد تا این که خبر تصادفش را به من دادند. این همسر ایثارگر ادامه داد: در اثر این تصادف همسرم اختیار حرکت تمام عضلات بدنش را از دست داده بود و پزشکان از زنده ماندنش هم قطع امید کرده بودند اما من همسرم را زنده می خواستم. وی ادامه داد: بلافاصله او را به تهران بردیم تا فقط سایه اش بر سر فرزندانم بماند. پس از انجام عمل جراحی دکترها گفتند که او فقط زنده است و هیچ حرکتی از او ساخته نیست و من به همین مقدار هم راضی بودم چرا که همسرم را دوست داشتم و به زندگی مان عشق می ورزیدم. من با لباس سفید آمده بودم و باید با لباس سفید از خانه شوهرم می رفتم. این زن فداکار در حاليكه اشك در چشمانش حدقه زده بود گفت: وقتی به دختر بچه هایم خبر دادم که پدرتان سالم است و امروز به خانه می آید بچه ها از خوشحالی بالا و پایین می پریدند و برای پدرشان دسته گل خریدند اما وقتی دیدند او را با کمک دیگران می آورند دختر 3 ساله ام پاهایش سست شده گل ها را روی زمین انداخت گوشه ای از حیاط خانه زانوی غم در بغل گرفت و تا دو روز لب به غذا نزد. وی گفت: از آن روز تاکنون حدود 9 سال می گذرد و من در این مدت برای فرزندانم هم پدری کرده ام و هم مادری. برای همسرم سنگ تمام گذاشته ام و از این به بعد هم همین طور خواهد بود. در طول این مدت سختی ها کشیده ام از زخم بستر شدن همسرم گرفته تا بیماری فرزندانم و هزینه ای که باید برای زندگی در می آوردم. در این 9 سال هر روز غذا را در دهانش می گذارم، حمامش می کنم، لباس هایش را عوض می کنم، دکترش می برم و خیلی کارهای دیگر تا لحظه ای احساس دلتنگی و افسردگی نکند. با این که می دانم تا ابد باید نگاهبان و پرستار همسرم باشم اما هر روز با روحیه ای شادتر کارهایش را انجام می دهم. من حتی یک سال اول برای این که همسرم افسرده نشود وعده بهبودش را می دادم و این که به زودی به روزهاي خوش زندگي مان بر خواهيم گشت. براي امرار معاش براي مردم كار مي كنم تا پدر خانواده در جلو بچه هايش شرمنده نباشد هر چند كه به دليل بيماري حالا ديگر توان كار كردن هم ندارم. وي در پاسخ اين سؤال كه آيا با اين شرايط تاكنون خسته نشده اي گفت: زندگي خستگي ندارد، من شرايط اين زندگي را با تمام وجود پذيرفته ام. شايد همه اين اتفاقات امتحان الهي است و من مي خواهم از اين امتحان سربلند بيرون آيم. ماشاءا.. تانوردی پدر خانواده هم در مورد زحمات همسرش گفت: شرمنده اخلاق و رفتارش هستم و از این که سختی های زندگی را می بینم و کاری از دستم برنمی آید به شدت اندوهگینم. وی افزود: با این که همسرم می توانست از همان روز اول جدا شود و من را به امان خدا رها کند این کار را نکرد و با فداکاری تمام بار سنگین زندگی را به دوش گرفت. اما آذر سالارپور در ادامه گفت: همه حادثه ها را مصلحت خدا مي دانم از خدا مي خواهم صبري به همسرم عطا كند تا بتواند با شرايط كنار آيد! و تواني به من كه بتوانم زندگي ام را اداره كنم. وي تلخ ترين خاطره اش را بيماري شديد فرزندش دانست و گفت: در آن روزها سخت ترين دوران زندگي ام را سپري كردم. بيماري فرزندم، مخارج زندگي، مشكلات همسرم همه به يك باره روي سرم خراب شده بود و من در ميان مشكلات دست و پا مي زدم. آذر سالارپور افزود: با گرفتن شفای بيماري دخترم از امام رضا (ع) شرايط زندگي مان بهتر شد. وي در مورد اين كه اكنون هزينه هاي زندگي اش را چگونه تأمين مي كند گفت: هيچ منبع درآمدي نداريم و تنها با كمك هاي ناچيز دولتي است كه به اينجا رسيده ايم صورتمان را با سيلي سرخ نگه داشته ايم و فقط از خداوند كمك طلبيده ايم!

آري... اين چنين زناني هستند كه حرمت خانه و خانواده را نگه مي دارند، معناي واقعي گذشت و ايثار را به ما مي آموزند و الگويشان را فاطمه زهرا (س) و دخترش زينب (س) قرار داده اند. بي هيچ منتي و با تحمل سخت ترين شرايط همسرداري مي كنند. زندگی را در مادیات، مدل لباس و سرویس طلای آشنا و همسایه نمی بینند و با کوچک ترین مشکلی تقاضای طلاق نمی کنند. شايد اگر امروز به سراغ آنها نمي رفتيم تا ابد كسي سراغ آنها را نمي گرفت. او بدون ريا و تشريفات و فارغ از هرگونه تجملات و چشم و هم چشمي صميمانه و صادقانه و به ساده ترين شكل ممكن در گوشه اي از نجف شهر خودمان با همسرش زندگي مي كند بي آن كه چشم به هديه روز «مادر» داشته باشد. مرحبا...!
دسته بندی
تلویزیون
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند