هر چه بود و نبود خواهد مُرد...
مردِ این قصه زود خواهد مُرد...
...
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
دل به دریای هرچه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادن
بادبان پاره ، عرشه بیسکان
قایقم رفت و قبل ساحل مرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِلها تلو تلو میخورد
دستم از هرچه هست کوتاه است
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاه گوش ماهیها
دل اگر نیست درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم
...
با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخمهای کاری نیست
پای اگر بود ، پای رفتن بود
دست اگر هست دست یاری نیست
آسمان ، هیچ سربلندی بود
از سعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم
این منم ، مرد تا همین دیروز
مرد پابند آرزوهایت
مرد یک عمر کودکی کردن
لابلای بلند موهایت
خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشـــق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم ...
من برای خودم کسی هستم!
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بند انگشت کوچکم هم نیست ...
میشد از خود بگیرمت اما
زور بازو به دستهایم نیست
میشد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست
خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو را در عذاب میخواهی
از تعابیر خوابها پیداست
خانهام را خراب میخواهی
خانهام را خراب میخواهی؟
دست در دست دیگری برگرد
دست در دست دیگری برگرد
خانهام را خراب خواهی کرد..
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
با دعاهای پشت در پشتم
باید این درد مختصر میشد
حرفها را به کوه میگفتم
قلبش از موم نرمتر میشد!
نقش یک مرد مرده در فالت
توی فنجان مانده بر میزم
خط بکش دور مرد دیگر را
قهوهات را دوباره میریزم
چشم وا کردم از تو بنویسم
....
رفتهای کوله پشتیات هم نیست
رفتی اما اطاق پا برجاست
گیرم از یاد هردومان هم رفت
خاطرات چراغ پا برجاست
شاهدان حرفهای پنهانند
آن چراغی که تا سحر میسوخت
گوش خود را به حرف ما میداد
چشم خود را به چشم ما میدوخت
لای در باز و سوز میآمد
قلبم آتشفشانی از غم بود
عقدهها حس و حال طغیان داشت
کنج پاگرد ، یک تبر هم بود
زیر پلکم تگرگ باران بود
در اطاقم هوا که ابری شد
رو و آیینه ، حرصها خوردم
کینهام سینهی ستبری شد
رو به برفی سپید میرفتم
رد پاهات رو به خون میرفت
مثل گرگی که بوی آهو را ..
عطر موهات ، تا جنون میرفت ..
با نگاهی دقیق میگشتم
هی به دنبال جای پا بودم
ذهن هر آنچه بود را خواندم
لای جرز نشانهها بودم
تا نگاهی به پشت سر کردم
پشت هر جای پا درختی بود
این درختان هویتم بودند
من ، تبر ، انتخاب سختی بود ..
ترسم از مرگ بیشتر میشد
تا تبر روی دوش چرخواندم
هر درختی که ضربهای میخورد
زیر آوار درد میماندم
توی هر برگ ، هم تو ، هم من بود
ساقهها ، ساق پای ما بودند
آن تبر حکم قتل ما را داشت
این درختان به جای ما بودند ...
شعر و دکلمه : علیرضا آذر
آهنگساز و خواننده : امیر عباس گلاب , میلاد بابایی
تنظیم : علی تیرداد
مدیر تولید : محمد رضا نیکفر
با سپاس فراوان از استودیو مزو
مردِ این قصه زود خواهد مُرد...
...
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
دل به دریای هرچه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادن
بادبان پاره ، عرشه بیسکان
قایقم رفت و قبل ساحل مرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِلها تلو تلو میخورد
دستم از هرچه هست کوتاه است
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاه گوش ماهیها
دل اگر نیست درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم
...
با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخمهای کاری نیست
پای اگر بود ، پای رفتن بود
دست اگر هست دست یاری نیست
آسمان ، هیچ سربلندی بود
از سعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم
این منم ، مرد تا همین دیروز
مرد پابند آرزوهایت
مرد یک عمر کودکی کردن
لابلای بلند موهایت
خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشـــق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم ...
من برای خودم کسی هستم!
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بند انگشت کوچکم هم نیست ...
میشد از خود بگیرمت اما
زور بازو به دستهایم نیست
میشد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست
خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو را در عذاب میخواهی
از تعابیر خوابها پیداست
خانهام را خراب میخواهی
خانهام را خراب میخواهی؟
دست در دست دیگری برگرد
دست در دست دیگری برگرد
خانهام را خراب خواهی کرد..
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
با دعاهای پشت در پشتم
باید این درد مختصر میشد
حرفها را به کوه میگفتم
قلبش از موم نرمتر میشد!
نقش یک مرد مرده در فالت
توی فنجان مانده بر میزم
خط بکش دور مرد دیگر را
قهوهات را دوباره میریزم
چشم وا کردم از تو بنویسم
....
رفتهای کوله پشتیات هم نیست
رفتی اما اطاق پا برجاست
گیرم از یاد هردومان هم رفت
خاطرات چراغ پا برجاست
شاهدان حرفهای پنهانند
آن چراغی که تا سحر میسوخت
گوش خود را به حرف ما میداد
چشم خود را به چشم ما میدوخت
لای در باز و سوز میآمد
قلبم آتشفشانی از غم بود
عقدهها حس و حال طغیان داشت
کنج پاگرد ، یک تبر هم بود
زیر پلکم تگرگ باران بود
در اطاقم هوا که ابری شد
رو و آیینه ، حرصها خوردم
کینهام سینهی ستبری شد
رو به برفی سپید میرفتم
رد پاهات رو به خون میرفت
مثل گرگی که بوی آهو را ..
عطر موهات ، تا جنون میرفت ..
با نگاهی دقیق میگشتم
هی به دنبال جای پا بودم
ذهن هر آنچه بود را خواندم
لای جرز نشانهها بودم
تا نگاهی به پشت سر کردم
پشت هر جای پا درختی بود
این درختان هویتم بودند
من ، تبر ، انتخاب سختی بود ..
ترسم از مرگ بیشتر میشد
تا تبر روی دوش چرخواندم
هر درختی که ضربهای میخورد
زیر آوار درد میماندم
توی هر برگ ، هم تو ، هم من بود
ساقهها ، ساق پای ما بودند
آن تبر حکم قتل ما را داشت
این درختان به جای ما بودند ...
شعر و دکلمه : علیرضا آذر
آهنگساز و خواننده : امیر عباس گلاب , میلاد بابایی
تنظیم : علی تیرداد
مدیر تولید : محمد رضا نیکفر
با سپاس فراوان از استودیو مزو
- دسته بندی
- موسیقی سنتی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند