بمان مادر - داریوش - سروده نادر نادرپور
تلنگر میزند بر شیشهها سرپنجه باران
نسیم سرد میخنددبه غوغای خیابانها
دهان کوچه پر خون میشود از مشت خمپاره
فشار درد میدوزدلبانش را به دندانها
زمین گرم است از باران خون امروز
زمین از اشک خونآلوده خورشید سیراب است
ببین آن گوش از بُن کنده را در موج خون مادر
که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
بمان مادر بمان در خانه خاموش خودمادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
در ماتمسرای خویش را بر هیچکس مگشا
که مهمانی بغیر از مرگ را بر در نخواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
زمین گرم است از باران بیپایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینهها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلبآهنین حلقه هم آکنده از درد است
بمان مادر بمان در خانه خاموش خودمادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
نگاه خیره را از سنگفرش کوچهها بردار
که اکنون برق خون میتابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تابه کی بر آستان خانه میدوزی
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
نخـواهی دید، نخـواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
ببین آن مغز خونآلوده را آن پاره دل را
که در زیر قدمها میتپد بی هیچ فریادی
سکوتی تلخ در رگهای سردش زهرمیریزد
بدو با طعنه میگوید که بعد از مرگ آزادی
زمین میجوشد از خون زیراین خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود امروز
زمین گرماست از باران بیپایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینهها سرداست
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درداست
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت ازآسمان بر سر
نگاه خیره را از سنگفرش کوچهها بردار
که اکنون برق خون میتابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه میدوزی
تودیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
نخـواهی دید، نخـواهی دید
بمان مادربمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
بمان مادر بمان در خانه خاموش خودمادر
تلنگر میزند بر شیشهها سرپنجه باران
نسیم سرد میخنددبه غوغای خیابانها
دهان کوچه پر خون میشود از مشت خمپاره
فشار درد میدوزدلبانش را به دندانها
زمین گرم است از باران خون امروز
زمین از اشک خونآلوده خورشید سیراب است
ببین آن گوش از بُن کنده را در موج خون مادر
که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
بمان مادر بمان در خانه خاموش خودمادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
در ماتمسرای خویش را بر هیچکس مگشا
که مهمانی بغیر از مرگ را بر در نخواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
زمین گرم است از باران بیپایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینهها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلبآهنین حلقه هم آکنده از درد است
بمان مادر بمان در خانه خاموش خودمادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
نگاه خیره را از سنگفرش کوچهها بردار
که اکنون برق خون میتابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تابه کی بر آستان خانه میدوزی
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
نخـواهی دید، نخـواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
ببین آن مغز خونآلوده را آن پاره دل را
که در زیر قدمها میتپد بی هیچ فریادی
سکوتی تلخ در رگهای سردش زهرمیریزد
بدو با طعنه میگوید که بعد از مرگ آزادی
زمین میجوشد از خون زیراین خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود امروز
زمین گرماست از باران بیپایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینهها سرداست
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درداست
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت ازآسمان بر سر
نگاه خیره را از سنگفرش کوچهها بردار
که اکنون برق خون میتابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه میدوزی
تودیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
نخـواهی دید، نخـواهی دید
بمان مادربمان در خانه خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
بمان مادر بمان در خانه خاموش خودمادر
- دسته بندی
- ترانه
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند