Write For Us

روایت فتح مجموعه 5 قسمت 9 سه سخن گلستان آتش یا حسین

Sponsored Post Vitamin D2 Canada Persia
1,140 نمایش
Published
روایت فتح، مجموعه پنجم، قسمت هم، سه سخن، گلستان آتش، یا حسین
قسمتی از متن
‌‌‌‌‌اگر غربال ابتلائات نباشد، چگونه خبیث از طیب جدا شود و چگونه انسان به كمال رسد؟ جنگ دشوارترین عرصه‌ی ابتلای آدمی است و خلیفه‌ي‌ا را باید كه به یك چنین ابتلایی كربلایی بیازمایند. سخن از خلافت خداست كه مبر‌ا از ضعف و نقص است و اگر نشانی از ضعف و نقص در وجود انسان بماند، قول تكوینی «انی جاعل فی الارض خلیفة»(١) چگونه تحقق یابد؟ و اینچنین، لاجرم راه كمال انسان از میدان رزم مي‌گذرد. سخن اول را از برادر حافظی بشنوید:

‌‌«ما خواربارفروشی داشتیم توی خیابون ١٢ اسلام‌آباد. تقوای بچه‌ها مارو كشید به جبهه. یه روز نماینده‌ی كوچه‌ی ١٢ بودم، توی وانت داشتم چیز جمع مي‌كردم واسه‌ی جبهه. یه بچه آمد یه كمپوت از من خرید. دوتومنش رو داد، نتونست باقیش رو بده. گفت بقیه‌ش رو روزی یه تومن مي‌دم تا تموم شه. هشت روز، روزی یه تومن به من داد. یه وقت دیدم این بچه هشت روز پیاده از اون‌جا آمده میدان خراسون تا روزی یه تومنش رو به من داده، دیگه من نتونستم كار كنم، چون دیدم یه بچه این‌قدر تقوا داشته باشه گفتم حیفه كه دیگه من مثلاً با دنیا ور برم وایسم اینجا. مغازه را بستم آمدم جبهه.

من كه آمدم دو تا بچه‌هام هم آمدند. یه بچه‌م كشته شده و اون یكی هم معلوم نیست اسیره یا كشته شده، چون هنوز صلیب سرخ تعیین نكرده. من به خیال خودم شق القمر كردم. یه وقت نگاه كردم دیدم هر كی رو تو تخریب نگاه می‌كنم از من درجه‌ش بالاتره. هر كسی را كه نگاه می‌كنم دیدم از من بالاتره. هم تقواش از من بهتره، هم از من بالاتره. من از خودم پَست‌تر توی تخریب ندیدم. یه فرمانده گردان داشتیم به نام جعفر ربیعی. این رفته بود اطلاعات عملیات. وقتی برگشته بود لباش خشكی زده بود. مایه آب زردآلو باز كردیم تعارفِ این كردیم. گفت: «حافظی، از این آب زردآلو به نیرو دادی؟» گفتم: «هفتصد و پنجاه تا نیروئه، آب زردآلو بیست تاست، من چی‌جوری بدم؟» گفت: «دیگهدیواری از دیوار ربیعی كوتاه‌تر ندیدی؟» این آب زردآلو رو گذاشت رفت آب گرم خورد. من وقتی اینها رو دیدم، دیدم اصلاً من هیچی، ذره‌ای نیستم در مقابل اینها. هر كدوم از این فرمانده گردان‌ها كه آمدند، دیدم یكی از یكی تقواش بهتره. اون یكی از اون یكی بهتره، اون یكی از اون یكی بهتره. اصلاً هر كس كه بخواد توی تخریب بگه «منم»، نمی‌تونه، چون می‌بینه بالاتر از اونه.

من زنم مریض شد، تسویه نكردم. گفتند تسویه كن بیا خونه. اصلآ... هیچ جوری وقتی كه می‌رم خونه اصلاً رغبت نمی‌كنم وایسم. همیشه جبهه‌رو از جان و دل دوستدارم. مثل اینكه این بچه‌ها را هر وقت می‌بینم روحم پرواز می‌كنه واسشون. اصلاً از قلباً جوناً این بچه‌ها را مثل بچه‌ی خودم دوستشون دارم، چون می‌بینم خالصن. من هم هیچ‌كدوم رو ندیده بودم.

یك بچه بود یك كم اینجا شلوغ بود. من خیال می‌كردم این بچه خدای نكرده مثلاً تقواش كمه. به نام امید فتحی بود. یك وقت این با من اومد تداركات، دیدم از تمام این گردان تقواش بهتره.»
و ...
دسته بندی
اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند