به عاشقترين زندگان همهْ سالها
ارديبهشت 37، فروردين 54، تير 55، خرداد 60، تابستان 67 و خرداد تا ديماه 88 تنها بخشي از خشم و خشونت و كشتاري را نمايندگي ميكند كه تاريخ به نام ديكتاتوري پهلوي و جمهوري اسلامي بر مردم ايران تحميل كرد. عشق عمومي نيز از اشعار "بامداد" شعر ايران است كه بيزمان، تاريخ را بازنمايي ميكند. به ياد همهْ آنها كه هنوز و هميشه خواهند ماند تا تاريخ خون آنها را سند شرمساري همهي بدنامان كند؛
عشق عمومي - زندهياد احمد شاملو؛
اشک رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني
من درد مشترکم
مرا فرياد کن
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم؛
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
با لبانت براي همهْ لبها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين ِ سرود ها را
زيرا که مردگان اين سال
عاشق ترين ِ زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي گويم
بهسان ابر که با توفان
بهسان علف که با صحرا
بهسان باران که با دريا
بهسان پرنده که با بهار
بهسان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تو را دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست
http://azizi61.wordpress.com
ارديبهشت 37، فروردين 54، تير 55، خرداد 60، تابستان 67 و خرداد تا ديماه 88 تنها بخشي از خشم و خشونت و كشتاري را نمايندگي ميكند كه تاريخ به نام ديكتاتوري پهلوي و جمهوري اسلامي بر مردم ايران تحميل كرد. عشق عمومي نيز از اشعار "بامداد" شعر ايران است كه بيزمان، تاريخ را بازنمايي ميكند. به ياد همهْ آنها كه هنوز و هميشه خواهند ماند تا تاريخ خون آنها را سند شرمساري همهي بدنامان كند؛
عشق عمومي - زندهياد احمد شاملو؛
اشک رازي ست
لبخند رازي ست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني
من درد مشترکم
مرا فرياد کن
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم؛
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
با لبانت براي همهْ لبها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين ِ سرود ها را
زيرا که مردگان اين سال
عاشق ترين ِ زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي گويم
بهسان ابر که با توفان
بهسان علف که با صحرا
بهسان باران که با دريا
بهسان پرنده که با بهار
بهسان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تو را دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست
http://azizi61.wordpress.com
- دسته بندی
- موسیقی سنتی و نواحی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند