عشق شوري در نـهـاد ما نهـاد جــان مـا در بـوتـه سودا نهـاد
گـفتوگويي در نـهـاد مـا فـکـنـد جستجـويي در درون مــا نهـاد
داسـتــان دلـبـران آغـــاز کــرد آرزويـي در دل شـيـدا نهـاد
رمزى از اسرار باده كشف كــرد راز مستان جمله بر صحرا نهـاد
قصهي خوبان به نوعي بـاز گفت کاتشي در پـيـر و در بـرنـا نهـاد
از خمستان جرعهايبرخاک ريخت جـنبشي در آدم و حــوا نهـاد
عقل مجنون در کف ليلا سپرد جـان وامـق در لـب عـذرا نهـاد
دمبدم در هر لباسي رخ نـمـود لحظه لحظه جاي ديگر پـا نهـاد
چون نبود او را مـعـيـن خـانـهاي هـر کـجـا ديد، رخـت آنـجـا نهـاد
بر مثال خويشتن حرفي نوشت نــام آن حـرف آدم و حـوا نهـاد
حسن را بر ديدهيخود جلوه داد منتي بــر عـاشـق شـيـدا نهـاد
هم بهچشمخود جمالخود بديد تـهمتي بـر چـشم نـابـيـنـا نهـاد
کـام فـرهــاد و مــراد مــا هـمـه در لــب شـيـريـن شکـرخـا نهـاد
بـهـر آشـوب دل سـودايـيــان خـال فـتـنـه بـــر رخ زيـبــا نهـاد
وز پي بـرگ و نـواي بـلـبـلان رنـگ و بـويي بر گل رعنــا نهـاد
فتنهاى انگيخت شورى در فكند در سرا و شهر ما چون پـا نهـاد
جاى خالى يافت از غوغا و شور شوروغوغا كرد و رخت آنجا نهاد
شور و غوغايي بـر آمد از جهان حسناو چوندست در يغما نهاد
نـام و ننگ مـا همه بـر بـاد داد نـام مـا ديـوانـهي رسـوا نهـاد
چون عراقى را در اين ره خام يافت جــام مـا در آتـش سـودا نهـاد
فخرالدین عراقی
گـفتوگويي در نـهـاد مـا فـکـنـد جستجـويي در درون مــا نهـاد
داسـتــان دلـبـران آغـــاز کــرد آرزويـي در دل شـيـدا نهـاد
رمزى از اسرار باده كشف كــرد راز مستان جمله بر صحرا نهـاد
قصهي خوبان به نوعي بـاز گفت کاتشي در پـيـر و در بـرنـا نهـاد
از خمستان جرعهايبرخاک ريخت جـنبشي در آدم و حــوا نهـاد
عقل مجنون در کف ليلا سپرد جـان وامـق در لـب عـذرا نهـاد
دمبدم در هر لباسي رخ نـمـود لحظه لحظه جاي ديگر پـا نهـاد
چون نبود او را مـعـيـن خـانـهاي هـر کـجـا ديد، رخـت آنـجـا نهـاد
بر مثال خويشتن حرفي نوشت نــام آن حـرف آدم و حـوا نهـاد
حسن را بر ديدهيخود جلوه داد منتي بــر عـاشـق شـيـدا نهـاد
هم بهچشمخود جمالخود بديد تـهمتي بـر چـشم نـابـيـنـا نهـاد
کـام فـرهــاد و مــراد مــا هـمـه در لــب شـيـريـن شکـرخـا نهـاد
بـهـر آشـوب دل سـودايـيــان خـال فـتـنـه بـــر رخ زيـبــا نهـاد
وز پي بـرگ و نـواي بـلـبـلان رنـگ و بـويي بر گل رعنــا نهـاد
فتنهاى انگيخت شورى در فكند در سرا و شهر ما چون پـا نهـاد
جاى خالى يافت از غوغا و شور شوروغوغا كرد و رخت آنجا نهاد
شور و غوغايي بـر آمد از جهان حسناو چوندست در يغما نهاد
نـام و ننگ مـا همه بـر بـاد داد نـام مـا ديـوانـهي رسـوا نهـاد
چون عراقى را در اين ره خام يافت جــام مـا در آتـش سـودا نهـاد
فخرالدین عراقی
- دسته بندی
- موسیقی سنتی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند