Write For Us

نقاش عزیز| شهریار

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
15 نمایش
Published
در دورنمای افقی رؤیایی
با توری ابرهای مهتاب اندود
بر قلّۀ قاف عزلت و استغنا
می بینمت از دور و صلا می دهمت
من در شب یک غار هراس انگیزم
در سایه و روشنِ شکوه و اندوه
سیمای تو هم آتش سردی است چو من
کز قافلۀ گذشتگان جا مانده
ای وارث قرن ها نبوغ هنری
یک صبح صفایی که نه روز است و نه شب
نه مهر در او به خود فروشی و نه ماه
نه حرف سپید می زند کس نه سیاه
گر با دل خود دمی به نجوا بودی
وجدان به نوازشی برانگیز از خواب
نقاش عزیز
برگیر قلم موی دقیق کو را
از موی خیال شاعران ساخته اند
امّا نه ! خیال شاعران هم شعر است
در چنتۀ خاطرات وجدان کن دست
کاوش کن و هر چه بیشتر کاوش کن
آنجا همۀ لوازم کار تو هست
آنجا به قلم موی ظریفی برسی
کز سایۀ مژگان زنی ساخته است
وز اشگ به هم فشرده و یخ زده است
مژگان زنی جوان و شوهر مرده
دزدان عفاف شوهری را کشتند
تا دامن عفّتی به ننگ آلایند
چشمان عفیف به همه عمر گریست
می خواست چراغ راه طفلان باشد
افسوس که از گریه به سحابش کردند
نقاش عزیز
از صفحۀ سینه های صاحب دردان
آری همه در چنتۀ وجدانت هست
درآلبوم یادگار دست ببر
هر چند همه چاله و لوله شده است
بربند و یکی دفتر نقاشی کن
هر صفحۀ آن صحنه ای از فاجعه هاست
از صفحۀ سینه مانده تنها یک پوست
جدول زده نقش دهنده هاشان آری
تا بوده برون به روی استخوان چسبیده
یک صفحۀ سینه ای که از چین و چروک
بر چهرۀ خود نوشته باشد کاینجا
وقتی جگری بود و کبابش کردند
نقاش عزیز
اکنون به سراغ رنگاهامان برویم
از دودۀ آه بی گناهی محکوم
کز گوشۀ زندان به افق می نگرد
یک رنگ مداد سایه روشن کافی است
از خون جوانی که به زورش از راه
در بُرده بدان بهانه هم کشتندش
شنگرف کنیم
وز آنچه که از چهرۀ آن طفل یتیم
پرواز گرفت و دیگرش باز نگشت
شنگرفِ دگر بازتر و روشن تر
از زهر جگرهای کباب مسموم
قربانی نقشه های شیطانی شوم
بازیچۀ ایده های پوچ موهوم
زنگار کنیم
وز رنگ بهاری که جوانان آن را
از پشت در و شیشۀ زندان دیدند
زنگار دگر که باز کم رنگتر است
وانگاه به جز رنگ ریا و تزویر
یا هر چه از اینگونه که گر پیدا شد
در چنتۀ وجدان هنر بیگانه است
هر رنگ فضیلت و عفاف و تقوا
یا رنگ محبّت و صداقت کز خود
یا از دگران به دستت آمد برگیر
در اشگ جوامع اسیر بشری
این ها همه را بریز و در هم آمیز
وانگه دو سه قطره اشگ هم باز از خود
کز جان و دل و جگر تراویده برون
در وی ریز
این رنگ تو رنگی که خدا می خردش
رنگی که به عهد ما نیامد به حساب
رنگی که ندانم چه حسابش کردند
نقاش عزیز
این رنگ و مداد و قلم و کاغذ تو
وقتی که سرحالی و وجدان بیدار
خواهم که یکی نقش بدیعی بکشی
من یک سوژه می دهم دگر خود دانی
دستور نمی دهم چه جوری بکشی
نقّاش تویی
از ذوق و قریحۀ خود الهام بگیر
اما سوژه : نقش یک نبوغ ناکام
تصدیق بکن که تا بخواهی بکر است
یک ماه که از هلال خود تا به محاق
یک چشم زدن رهایی از ابر نداشت
یک نقش که در سینۀ نقاشش مُرد
یک راز ! که ناخوانده به گورش کردند
یک لالۀ وحشی که به چشم شهلا
یگ چهره ز خود در آب و آیینه ندید
یک دختر کولی پر و پایی لُخت
یک عمر به آفتاب صحرا جنگید
چون لاله یکی تنور افروخته بود
یک چشمه که در منگنۀ صخرۀ کوه
یک عمر به اختناق در خود پیچید
یک راه نفس رهاندن از صخره نداشت
او تشنۀ جلوه و جهان تشنۀ او
افسوس که فیروزۀ چشم مخمور
یک لحظه به این پرند آبی نگشود
یک ناله که هیچ کس به دادش نرسید
یک نادره معمار که هر طرحی ریخت ،
تا رفت بنا کند، خرابش کردند
نقاش عزیز
این نقش تو عکسی از جهان بالاست
الهام و حلول وقت لازم دارد
چون سیم هنر با ابدیت شد وصل
در جان و دل تو سایه می اندازد
تا لوح خیال چهره آید از او
وانگاه به روی پرده آید تصویر
جان کندن یک فضیلت زندانی است
در زیر فشار یوغ زندانبان ها
سوسوی یکی مشعلۀ ایمانی است
از باد و دم و سموم بی ایمانی ها
سیمای صداقتی که جز راست نگفت
وز خلق به جز دروغ و باطل نشنفت
شخصیت یک محبّت روحانی است
با دشمن خود همیشه در صلح و صفا
اما به رژیم دشمنی جنگیده
افتاده در آستانۀ پیروزی
پاشیدن یک ستارۀ نورانی است
بر سر درِ دروازۀ سیماب سحر
و آوازۀ اعلام طلوع خورشید
آری خورشید
کآن لانۀ اژدها به هم خواهد ریخت
وین زنگ پلیدی از جهان خواهد شُست
خورشید که با شفق خضابش کردند
نقاش عزیز
این تابلوی تو وقت زیادی نبرد
طراحی و یک رموز رنگ آمیزی است
یک نقش و در او تجسّم حالت هاست
بیننده گمان حرکت دارد از او
شاید هم
محتاج به تغییر مکان خواهد بود
یا نور ، جهات خود عوض خواهد کرد
سیمای فرشته ایست در پنجۀ دیو
یک یوسف کاکُل به کف برده فروش
به پشت سرِ برادرانش خطِ راه
و آن عاطفۀ حزین به چشمان سیاه
اشگ آمده و بسته از او را نگاه
چیزی بود اعشان ندارد جز آه
سیمای محبّتی عتاب آلوده است
هم شفقت مادر است و هم خشم پدر
خون جگری است همرهِ اشگ وداع
یک نفرت آمیخته با دلسوزی
نفرین که جلوتر به روی دعاست
سیمای مسیح است به زندان و صلیب
یک رستم غم ! به سرنوشت سهراب
سقراط حکیم شوکرانش در دست
کشتیّ نجاتی است که غرقش کردند
یک نوح نبی و ارتداد امّت
وز دور غریو هولناک طوفان
هنگامۀ جنگ ها آن بازی ها

...

===================================
برای ثبت نام در دوره‌های مختلف ادبی و هنری می‌توانید به صفحه اینستاگرام
موسسه فرهنگی بامداد آفرینش هنر (زیر نظر استاد رشید کاکاوند) مراجعه نموده یا با شماره ۰۹۹۲۴۰۴۰۷۳۷ ارتباط برقرار کنید.
https://www.instagram.com/bamdad_honar/
===================================
روش‌های حمایت از برنامه بنا به درخواست مخاطبان:
1- Super Thanks
به صورت مستقیم از طریق یوتیوب
آموزش:
https://youtu.be/R8TwsinAfzQ?t=40
---------------------------------
2- درگاه پرداخت زرین‌پال برای داخل ایران
https://zarinp.al/barzin
به نام مسعود امجدیان
---------------------------------
3- پرداخت با ارز دیجیتال تتر
آدرس ولت TRC20:
TFfmiGFwFf5cqvooN9GwUb2aJm6Ny6gF5S
دسته بندی
آموزش
برچسب
#رشید_کاکاوند #رشیدکاکاوند #شعر #غزل #ادبیات #ادبی, نقاش عزیز, شهریار
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند