اسفند بود، آخرین روزهایِ ماهِ آخرِ سال. جنب و جوش بود در شهر، هیاهو بود تا دلتان بخواهد. چهارراه استانبول بود و هرمِ غمی که در فضایش موج میزند. «پلاسکو» بود و تصویرِ آتشنشانانی که ققنوسوار یک روزِ سرد زمستانی رفته بودند. این طرفتر گلهای شمعدانی بود و وسایلِ هفتسین. سرما هنوز نفوذ میکرد به مغزِ استخوانِ آدم و امید میریخت توی دلمان که بهار دارد میآید. بهار، خوب شروع نشد و سیل آمد و آدمها داغدار شدند؛ اما آن روز هنوز امید پرپر میزد توی دلمان. به کوچهی هتلِ «نادری نو» که رسیدیم اما سکوت بود و آفتابِ لختِ بهاری میانِ درختهایی که تنشان داشت جوان میشد. «لوریس چکناواریان» زودتر آمد؛ با کت و شلواری سفید و با کراواتی آراسته. مثلِ همیشه میخندید.
بیرون بادِ سرد میآمد و او با خودش بهار آورد. نشستیم به گفتوگو و نمیدانید گفتوگوی با او، معاشرتِ با او، عجب صفایی دارد و از بختیاریمان سرخوش بودیم که «نادر مشایخی» هم رسید با آن کلاهِ شاپویِ همیشگیاش. او هم میخندید. او همیشه میخندد. میگوید عجب هوایی شده است و چقدر زندگی از نگاهِ او زیباست همیشه. میگوییم ببخشید که در این روزهای آخر سال، در این ترافیک ماندهاید تا برسید به اینجا. میگوید من ترافیک را دوست دارم. میشود آدمها را دید. میشود کتاب خواند. میشود آسمان را دید.
«چکناواریان» فردایش عازمِ لندن است برای اجرای یکی از سمفونیهایش توسط ارکستری در لندن. چند ساعتی وقت دارد و با این حال به ما وقت داده برای اینکه از عشق بگوید. از بهار بگوید. از آنچه دوست دارد بگوید؛ «نادر» اما میگوید «عید» تهران میماند. میگوید عیدها تنها فرصتی است که میتواند تهران را ببیند این همه خلوت، این همه زیبا و این همه تمیز در خیابانهایش قدم بزند و کریمخان را مدام بالا کند و پایین کند. این گفتوگو را که میبینید، صدای «باد» میآید. میدانیم که خواهید بخشید به حلاوتِ صحبتهای دو هنرمندی که هر دوشان در قلهی هنر ایران ایستادهاند و نگاهشان به زندگی پر از عشق است، پر از امید، پر از زیبایی.
http://musicema.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%84%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%B3-%DA%86%DA%A9%D9%86%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2-98
بیرون بادِ سرد میآمد و او با خودش بهار آورد. نشستیم به گفتوگو و نمیدانید گفتوگوی با او، معاشرتِ با او، عجب صفایی دارد و از بختیاریمان سرخوش بودیم که «نادر مشایخی» هم رسید با آن کلاهِ شاپویِ همیشگیاش. او هم میخندید. او همیشه میخندد. میگوید عجب هوایی شده است و چقدر زندگی از نگاهِ او زیباست همیشه. میگوییم ببخشید که در این روزهای آخر سال، در این ترافیک ماندهاید تا برسید به اینجا. میگوید من ترافیک را دوست دارم. میشود آدمها را دید. میشود کتاب خواند. میشود آسمان را دید.
«چکناواریان» فردایش عازمِ لندن است برای اجرای یکی از سمفونیهایش توسط ارکستری در لندن. چند ساعتی وقت دارد و با این حال به ما وقت داده برای اینکه از عشق بگوید. از بهار بگوید. از آنچه دوست دارد بگوید؛ «نادر» اما میگوید «عید» تهران میماند. میگوید عیدها تنها فرصتی است که میتواند تهران را ببیند این همه خلوت، این همه زیبا و این همه تمیز در خیابانهایش قدم بزند و کریمخان را مدام بالا کند و پایین کند. این گفتوگو را که میبینید، صدای «باد» میآید. میدانیم که خواهید بخشید به حلاوتِ صحبتهای دو هنرمندی که هر دوشان در قلهی هنر ایران ایستادهاند و نگاهشان به زندگی پر از عشق است، پر از امید، پر از زیبایی.
http://musicema.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%84%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%B3-%DA%86%DA%A9%D9%86%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2-98
- دسته بندی
- تلویزیون و سریال
- برچسب
- موسیقی ما, سایت موسیقی ما, گزارش موسیقی ما
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند