تجربه شخصی من از این مبحث کتاب:
روزی از روزها تصمیم گرفتم که با کودک درونم ارتباط برقرار کنم، اون روز هر کجا که رفتم به احساسات این کودک اهمیت دادم، دلش هر چی خواست براش خریدم، باهاش حرف زدم، بهش اهمیت دادم، و در واقع کل اون روز حواسم جمع بود که اون حضور داره.
نمیتونید باور کنید اگر بگم آخر اون شب با خودم گفتم چرا اینقد امروز روز خوبی بود؟ اتفاق خاصی برام پیش نیومد، کسی بهم هدیه نداد، ...پس چرا من امروز اینقدر خوشحال بودم؟... بعد از چند دقیقه جواب اومد، که من امروز با کودک درونم ارتباط داشتم... و اون کودک احساس شادی میکرد.... چون تنها نبود، چون بهش محبت شده بود....
نمیدونم باورتون میشه یا نه؟ اما امتحانش کنید، و اگه همین احساس به شما هم دست داد، لطفا کامنت بذارید تا دیگران هم با این حس شما آشنا بشن!
روزی از روزها تصمیم گرفتم که با کودک درونم ارتباط برقرار کنم، اون روز هر کجا که رفتم به احساسات این کودک اهمیت دادم، دلش هر چی خواست براش خریدم، باهاش حرف زدم، بهش اهمیت دادم، و در واقع کل اون روز حواسم جمع بود که اون حضور داره.
نمیتونید باور کنید اگر بگم آخر اون شب با خودم گفتم چرا اینقد امروز روز خوبی بود؟ اتفاق خاصی برام پیش نیومد، کسی بهم هدیه نداد، ...پس چرا من امروز اینقدر خوشحال بودم؟... بعد از چند دقیقه جواب اومد، که من امروز با کودک درونم ارتباط داشتم... و اون کودک احساس شادی میکرد.... چون تنها نبود، چون بهش محبت شده بود....
نمیدونم باورتون میشه یا نه؟ اما امتحانش کنید، و اگه همین احساس به شما هم دست داد، لطفا کامنت بذارید تا دیگران هم با این حس شما آشنا بشن!
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند