Write For Us

Shamlou - BaghE AyeneH -ShabGiRشاملو - دفتر باغ آینه - شب‌گیر

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
305 نمایش
Published
شاملو - دفتر باغ آینه - شب‌گیر

مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت
شب، چرایی گفت و خواب از سر گرفت.
مرغ، وایی کرد، پر بگشود و بست
راهِ شب نشناخت، در ظلمت نشست.



من همان مرغم، بهظلمت باژگون
نغمه‌اش وای، آب‌خوردش جوی خون.
دانه‌اش در دامِ تزویرِ فلک
لانه بر گهواره‌ی جنبانِ شک.

لانه می‌جنبد وز او ارکانِ مرغ،
ژیغ ژیغش می‌خراشد جانِ مرغ.

ای خدا! گر شک نبودی در میان
کی چنین تاریک بود این خاکدان؟
گر نه تن زندانِ تردید آمدی
شب پُراز فانوسِ خورشید آمدی.



من همان مرغم که وای آوازِ او
سوزِ مأیوسان همه از سازِ اواو ز شب در وای و شب دلشاد از اوست
شب، خوش از مرغی که در فریاد از اوست،
گاه بالی می‌زند در قعرِ آن
گاه وایی می‌کشد از سوزِ جان.

خود اگر شب سرخوش از وایش نبود
لاجرم این بند بر پایش نبود.

وای اگر تابد به زندانبانِ ریش
آفتابِ عشقی از محبوسِ خویش!



من همان مرغم، نه افزونم نه کم.
قایقی سرگشته بر دریای غم:
گر امیدم پیش رانَد یک نفس
روحِ دریایم کشانَد بازپس.

گر امیدم وانهد با خویشتن
مدفنِ دریای بی‌پایان و، من!
ور نه خود بازم نهد دریای پیر
گو بیا، امید! و پارویی بگیر!

خود نه از امید رَستم نی ز غم
وین میان خوشدست‌وپایی می‌زنم.



من همان مرغم که پر بگشود و بست
ره ز شب نشناخت، در ظلمت نشست.
نه‌ش غمِ جان است و نه‌ش پروای نام
می‌زند وایی به ظلمت، والسلام.




برای ادیب خوانساری و سِحرِ صدایش


.
دسته بندی
موسیقی سنتی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند