تقدیمی از آقای دکتر محمود بیات
اول از همه برایت آرزومندم,
روزی تمایز بین محبت قلبی و بی ریا را با محبت آمیخته با هوس را درک کنی.
برایت آرزومندم در هنگام هجوم لشکر تنهایی, خلوت با خدا را به عنوان تنها پناهگاه انتخاب کنی.
برایت آرزومندم هیچگاه سنگینی دستان جبر را بر روی دوشت احساس نکنی.
برایت آرزومندم روزی عاشق شوی, عاشق کسی که نگاهش با نگاه تو گره خورد و جای خالی دستانت را با تمام وجود درک کند و تنها با نگاه, به عمق وجودت پی ببرد.
اصلا ببینم آیا تا به حال به عشق فکر کرده ای؟
تا به حال شده است دلتنگی غریبی را در درون دلت احساس کنی؟
تا حالا شده است کسی را آنقدر دوست داشته باشی که فکر کنی همه ی زندگیت شده است؟
تا حالا حس کرده ای که میتوانی تمام خوبیها و زیبایها را دروجود یک فرد لمس کنی؟
تا حالا شده است که وقتی یک نفر از کنارت رد می شود, بفهمی که نبضت تندتر میزند؟
تا حالا شده است که درک کنی که وقتی صدایش را می شنوی دلت آشوب می شود؟
بعد هم شب او را در خواب ببینی؟ در یک دشت سرسبز.
خودت را ببینی و او را که دارید دست در دست هم قدم میزنید.
از سال های دوری و تنهایی های بسیاری که در شب های بی فروغ سپری کرده اید سخن میگویید.
تا حالا شده است که با خودت عهد کنی که تا آخرعمر برایش مرام بگذاری؟ معرفت خرج کنی؟ خوت را نذر او کنی و تا آخر عمر با او بمانی؟ تا آخر؟ حتی اگر آخر عمر همین فردا باشد؟ آخر خطش صبح زود قبل از طلوع سینه کش دیوار باشد؟ دلت را به دلش ببندی و تا آخرش پا به پای
او بایستی؟
امیدوارم با فردی پیوند عشق ببندی که برای فطرت پاکت جان نیز نثار کند.
تنهایی کشیده باشد تا ارزش لحظه های با تو بودن را با تمام وجودش درک کند و روح بلندش تو را شیفته خود کند, زیرا در این حالت که هر روز وقتی با او صحبت میکنی, گویی انگار روز اول آشنایست و حرفهایش برای تو زیباتر و جذابتر و مهمتر این که هیچکدام تکراری نیست.
هر روز دری از افق های برتر را با هم باز کنید و شبها در زیر چتر زیبای آسمان با هم مسیر سختی را که پیموده اید و مسیر سبزی را که قرار است با هم طی کنید را مرور کنید.
در ان لحظه تو دیگر از دشواری مسیر نخواهی هراسید, زیرا خوشبختی مقصد نیست, بلکه مسیر است.
امیدوارم به آغوشی پناه ببری, به آغوشی گرم که بعد از آغوش پدرو مادرت پناهگاه تو باشد. که سرمای زمستان را در خود گم کند و درد را بفهمد و آه را حس کند و اشکهای پاک تو برایش بی قیمت باشد.
تمام اینها میسر می شود به شرطی که تو اول خودت یک گام به جلو بیایی و از منیت خود را رها کنی.
زندگی زیباست تنها به نوع نگاه تو بستگی دارد.
برای یافتن کسی در زندگی که تمام زیبایی های عالم را در وجود تو ببیند, ابتدا باید خودت را از کالبد انسانی رها کنی و روح خود را تعالی ببخشی تا به ناکجاآباد برسد, در این صورت خداوند عشق پاک و نابی به تو هدیه خواهد داد.
باید آگاه باشی که مبادا غرور, محبت شعله ور درون تو را به سردی بکشاند. که این برابر است با هدر رفتن محبتهای عاشقانه او وهدر رفتن پاکی ومعصومیت خودت, و از بین رفتن جوانی و عمر و به جای ماندن اندوه و حسرتی جبران ناپذیر.
تنهایی های که کشیده ای و خوبی هایی که انجام داده ای برای تو سرمایه است و امیدوارم اندوخته ای انبوه از این گنج داشته باشی که به خودت ببالی و به ان افتخار کنی برای دوباره برخواستنت در اوج ناامیدی ها.
--------------------------------------------------
Wandering Soul - Asher Fulero
اول از همه برایت آرزومندم,
روزی تمایز بین محبت قلبی و بی ریا را با محبت آمیخته با هوس را درک کنی.
برایت آرزومندم در هنگام هجوم لشکر تنهایی, خلوت با خدا را به عنوان تنها پناهگاه انتخاب کنی.
برایت آرزومندم هیچگاه سنگینی دستان جبر را بر روی دوشت احساس نکنی.
برایت آرزومندم روزی عاشق شوی, عاشق کسی که نگاهش با نگاه تو گره خورد و جای خالی دستانت را با تمام وجود درک کند و تنها با نگاه, به عمق وجودت پی ببرد.
اصلا ببینم آیا تا به حال به عشق فکر کرده ای؟
تا به حال شده است دلتنگی غریبی را در درون دلت احساس کنی؟
تا حالا شده است کسی را آنقدر دوست داشته باشی که فکر کنی همه ی زندگیت شده است؟
تا حالا حس کرده ای که میتوانی تمام خوبیها و زیبایها را دروجود یک فرد لمس کنی؟
تا حالا شده است که وقتی یک نفر از کنارت رد می شود, بفهمی که نبضت تندتر میزند؟
تا حالا شده است که درک کنی که وقتی صدایش را می شنوی دلت آشوب می شود؟
بعد هم شب او را در خواب ببینی؟ در یک دشت سرسبز.
خودت را ببینی و او را که دارید دست در دست هم قدم میزنید.
از سال های دوری و تنهایی های بسیاری که در شب های بی فروغ سپری کرده اید سخن میگویید.
تا حالا شده است که با خودت عهد کنی که تا آخرعمر برایش مرام بگذاری؟ معرفت خرج کنی؟ خوت را نذر او کنی و تا آخر عمر با او بمانی؟ تا آخر؟ حتی اگر آخر عمر همین فردا باشد؟ آخر خطش صبح زود قبل از طلوع سینه کش دیوار باشد؟ دلت را به دلش ببندی و تا آخرش پا به پای
او بایستی؟
امیدوارم با فردی پیوند عشق ببندی که برای فطرت پاکت جان نیز نثار کند.
تنهایی کشیده باشد تا ارزش لحظه های با تو بودن را با تمام وجودش درک کند و روح بلندش تو را شیفته خود کند, زیرا در این حالت که هر روز وقتی با او صحبت میکنی, گویی انگار روز اول آشنایست و حرفهایش برای تو زیباتر و جذابتر و مهمتر این که هیچکدام تکراری نیست.
هر روز دری از افق های برتر را با هم باز کنید و شبها در زیر چتر زیبای آسمان با هم مسیر سختی را که پیموده اید و مسیر سبزی را که قرار است با هم طی کنید را مرور کنید.
در ان لحظه تو دیگر از دشواری مسیر نخواهی هراسید, زیرا خوشبختی مقصد نیست, بلکه مسیر است.
امیدوارم به آغوشی پناه ببری, به آغوشی گرم که بعد از آغوش پدرو مادرت پناهگاه تو باشد. که سرمای زمستان را در خود گم کند و درد را بفهمد و آه را حس کند و اشکهای پاک تو برایش بی قیمت باشد.
تمام اینها میسر می شود به شرطی که تو اول خودت یک گام به جلو بیایی و از منیت خود را رها کنی.
زندگی زیباست تنها به نوع نگاه تو بستگی دارد.
برای یافتن کسی در زندگی که تمام زیبایی های عالم را در وجود تو ببیند, ابتدا باید خودت را از کالبد انسانی رها کنی و روح خود را تعالی ببخشی تا به ناکجاآباد برسد, در این صورت خداوند عشق پاک و نابی به تو هدیه خواهد داد.
باید آگاه باشی که مبادا غرور, محبت شعله ور درون تو را به سردی بکشاند. که این برابر است با هدر رفتن محبتهای عاشقانه او وهدر رفتن پاکی ومعصومیت خودت, و از بین رفتن جوانی و عمر و به جای ماندن اندوه و حسرتی جبران ناپذیر.
تنهایی های که کشیده ای و خوبی هایی که انجام داده ای برای تو سرمایه است و امیدوارم اندوخته ای انبوه از این گنج داشته باشی که به خودت ببالی و به ان افتخار کنی برای دوباره برخواستنت در اوج ناامیدی ها.
--------------------------------------------------
Wandering Soul - Asher Fulero
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
- برچسب
- Mina Alizadeh, داستانهای کوتاه انگیزشی, کمکم کن
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند