Write For Us

عشق و سرگذشت اولین شاعر زن ایرانی (اگر روحیه تون مناسب نیست نبینید!)

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
4 نمایش
Published
رابعه؛ بانوی شاعری که عشق را با خون نوشت”
این بانوی شاعر مثل بسیاری از دختران سرزمینمون قربانی تعصب و غیرت شد...
این ویدیو یکی از غم انگیز ترین ویدیوهاییه که ساختم
این بانوی شاعر مثل بسیاری از دختران سرزمینمون قربانی تعصب و غیرت شد...
توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن تنگ تر گردد کمند

نگارا بی تو چشمم چشمه سارست همه رویم بخون دل نگارست

رابعه دختر کعب قزداری، معروف رابعه بلخی و زین العرب، شاعر پارسی گوی نیمه نخست صده چهارم هجریه او رو مادر شعر پارسی میدونن رابعه دستی هم در نقاشی و رزم و سوارکاری داشته
پدر رابعه از عرب هایی بوده که به خراسان کوچیده بودند و فرمان روای بلخ بود.
عطار سرگذشت ‌رابعه رو در الهی نامه اورده و در این ویدیو قراره داستان پر شور و اندوه ناک زندگی این بانوی شاعر رو از زبان عطار بخونیم

⚡️ این ویدیو رو از دست ندید!
سرگذشت رابعه یکی از روایت‌های تأثیرگذار در تاریخ ادبیات پارسی ست.
امیری سخت عالی رای بودی که در سر حدِّ بلخش جای بودی
بعدل و داد امیری پاک دین بود که حد او فلک را در زمین بود
بمردی و بلشکر صعب بودی بنام آن کعبه دین کعب بودی
یکی دختر بپرده بود نیزش که چون جان بود شیرین و عزیزش
بنام آن سیم بر زَین العرب بود دل آشوبی و دلبندی عجب بود

جمالش را صفت گفتن محالست که از من آن صفت کردن خیالست
بلطف طبعِ او مردم نبودی که هر چیزی که از مردم شنودی
همه در نظم آوردی بیک دم بپیوستی چو مروارید در هم
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود که گوئی از لبش طعمی در آن بود

چو وقت مرگ پیش آمد پدر را به پیش خویش بنشاند آن پسر را
بدو بسپرد دختر را که زنهار ز من بپذیرش و تیمار میدار
زهر وجهی که باید ساخت کارش بساز و تازه گردان روزگارش
که از من خواستندش نام داران بسی گردن کشان و شهریاران

بخوبی و بناز و نیک نامی چو جان می‌داشت خواهر را گرامی
کنون بشنو که این گردنده پرگار ز بهر او چه بازی کرد برکار

مگر بر بام آمد دختر کعب شکوه جشن در چشم آمدش صعب
چو لختی کرد هر سوئی نظاره بدید آخر رخ آن ماه پاره
چو روی و عارض بکتاش را دید چو سروی در قبا بالاش را دید
جهان حسن وقف چهرهٔ او همه خوبی چو یوسف بهرهٔ او
بساقی پیش شاه استاده بر جای سر زلفش دراز افتاده بر پای
ز مستی روی چون گلنار کرده مژه در چشمِ عاشق خار کرده
شکر از چشمهٔ نوشین فشانده عرق از ماه بر پروین فشانده
گهی سرمست می‌دادی شرابی گهی بنواختی خوش خوش ربابی
گهی برداشتی چون بلبل آواز گهی چون گل گرفتی شیوه و ناز
بدان خوبی چو دختر روی اودید دل خود وقف یک یک موی اودید
درآمد آتشی از عشق زودش بغارت برد کلّی هرچه بودش

چنان از یک نظر در دام او شد که شب خواب و بروز آرام او شد

نوشت این نامه و بنگاشت آنگاه یکی صورت ز نقش خویش آن ماه
بدایه داد تا دایه روان شد بر آن ماه روی مهربان شد

چو نقش او بدید و شعر بر خواند ز لطف طبع و نقش او عجب ماند
بیک ساعت دل از دستش برون شد چو عشق آمد دل او بحر خون شد
نهنگ عشق درحالش ز بون کرد برای خود دلش دریای خون کرد

اگر روشن کنی چشمم بدیدار بصد جانت توانم شد خریدار

نشسته بود آن دختر دلفروز براه و رودکی می‌رفت یک روز
اگر بیتی چو آب زر بگفتی بسی دختر ازان بهتر بگفتی

مگر از رودکی شه شعر درخواست زبان بگشاد آن اُستاد و برخاست
چو بودش یاد شعر دختر کعب همه بر خواند و مجلس گرم شد صعب
ز حارث رودکی آگاه کی بود که او خود گرم شعر و مست می بود
ز سرمستی زبان بگشاد آنگاه که شعر دختر کعبست ای شاه
بصد دل عاشقست او بر غلامی در افتادست چون مرغی بدامی
زمانی خوردن و خفتن ندارد بجز بیت و غزل گفتن ندارد
اگر صد شعر گوید پر معانی بر او می‌فرستد در نهانی
اگر آن عشق چون آتش نبودی ازو این شعر گفتن خوش نبودی

سر انگشت در خون می‌زد آن ماه بسی اشعار خود بنوشت آنگاه
ز خون خود همه دیوار بنوشت بدرد دل بسی اشعار بنوشت
چو در گرمابه دیواری نماندش ز خون هم نیز بسیاری نماندش
همه دیوار چون پر کرد ز اشعار فرو افتاد چون یک پاره دیوار
میان خون وعشق و آتش و اشک بر آمد جان شیرینش بصد رشک

نگه کردند بر دیوار آن روز نوشته بود این شعر جگر سوز:
نگارا بی تو چشمم چشمه سارست همه رویم بخون دل نگارست
ز مژگانم به سیلابی سپردی غلط کردم همه آبم ببُردی
ربودی جان و در وی خوش نشستی غلط کردم که بر آتش نشستی
چو در دل آمدی بیرون نیائی غلط کردم که تو در خون نیائی
...
منم چون ماهئی بر تابه آخر نمی‌آئی بدین گرمابه آخر؟
...
چو در دوزخ بعشقت روی دارم بهشتی نقد از هر سوی دارم
چو دوزخ آمد از حق حصّهٔ من بهشت عاشقان شد قصّهٔ من
...
بآتش خواستم جانم که سوزد چو جای تست نتوانم که سوزد
باشکم پای جانان می‌بشویم بخونم دست از جان می بشویم
...
کنون در آتش و در اشک و در خون برفتم زین جهان جیفه بیرون
مرا بی تو سرآمد زندگانی منت رفتم تو جاویدان بمانی

ازین دنیای فانی رخت برداشت دل از زندان و بند سخت برداشت
نبودش صبر بی یار یگانه بدو پیوست و کوته شد فسانه

منابع :

الهی نامه عطار نیشابوری
بخش بیست و یکم: حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

المعجم فی معاییر اشعار العجم، شمس قیس رازی، تصحیح مدرس رضوی، تهران

لباب الالباب، محمد عوفی، چاپ لیدن، ۱۹۳۰ میلادی، جلد ۲

حکایت رابعه، دکتر رضا اشرف زاده، چاپ اساطیر

نفحات الانس، عبدالرحمن جامی، به همّت توحیدی، انتشارات کتاب فروشی محمودی بیتا

مجمع الفصحاء، رضا قلی‌خان هدایت، مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۹، جلد دو
دسته بندی
تفریح و سرگرمی
برچسب
رابعه بلخی, رابعه دختر کعب, کعب قزداری
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند