او بود و ناصرِ تقوایی و کامبیزِ روشنروان آن روز که از دانشگاه اخراجشان کردند. مردِ جوانِ آن زمان (که حالا آهنگسازی برجسته است)، چشم انداخت در چشمِ مسوؤلان دانشگاهِ آن زمان (که حالا اسمشان هم یادِ کسی نمانده) و گفت: «این کار را نکنید. این مملکت برای تحصیل و تربیتِ ما هزینه کرده است؛ بگذارید خدمت کنیم.» نگذاشتند و گفتند: «ما موسیقی نمیخواهیم» مَردِ جوان رفت مسوؤل مکاتبات یک شرکتِ خصوصی شد در اتاقی که تنها یک پنجره رو به دیواری سیمانی داشت و میانِ کارهایش موسیقی نوشت. در مخیلهی کسی هم نمیگنجد که برادرِ بزرگِ کامکارها و صاحبِ بخشی مهم از گنجینهی موسیقی ایران، پارتیتورهایش را در میزش قایم میکرده تا از چشمِ رئیساش پنهان بماند. او اما آن روزها را تاب آورد و روی شعری کار کرد که شاعرش –سهراب سپهری- از دشتهای فراخ و کوههای بلند میگفت و او در کوچهای بنبست در خیابان سعدی جنوبی موسیقیاش را مینوشت. «هوشنگ کامکار» آن روزها را تاب آورد و سالهای بعد نیز بیتوجه به تمامِ نامهربانیها قطعههای بسیار نوشت. کتاب تالیف کرد و ترجمه، برادرانش را سر و سامان داد و گروهِ «کامکارها» را راه انداخت که همچنان یکی از مهمترین گروههای موسیقی ایران است و البته دیرپاترینش. گفتوگو با «هوشنگِ کامکار» اقبالی است که آسان به دست نمیآید؛ اما این اتفاق که رخ داد، میشود با نگاهِ آهنگسازِ بزرگی آشنا شد که همان اندازه که در موسیقی سختگیر است؛ دیدی باز به آن دارد.
- دسته بندی
- تلویزیون و سریال
- برچسب
- موسیقی ما, musicema, هوشنگ کامکار
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند