قصه این رمان، از همان عنوان کتاب آغاز میشود، ورونیکا، دختر که ظاهرا مشکلی در زندگی خویش ندارد، دچار کسالت و رخوت شده است؛ بنابراین تصمیم میگیرد بمیرد. شنونده از همان آغاز درگیر داستان میشود، قصه با همین ریتم تند تا آخر شنونده را با خود همراه میکند تا از سرنوشت شخصیت محوری داستان، یعنی کسی که تصمیم گرفته خودش را بکشد، سر درآورد. ورونیکا، در سن 24 سالگی، در یک روز معمولی، بدون هیچ دلیل مشخصی تصمیم میگیرد که خودکشی کند. پس از نجات از مرگ، او را در بیمارستان روانی بستری میکنند. به او گفته میشود که به دلیل آسیبهای وارد شده به جسماش، نهایتا یک هفته دیگر زنده است. او در این بیمارستان چیزهایی را کشف میکند که پیش از این توجهی به آنها نکرده بود: نفرت، ترس، کنجکاوی، عشق...
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند