به منظور اطلاع از اضافه شدن کتابهای جدید، در کانال ما عضو شوید:
https://bit.ly/32WNB6G
«میشائیل کُلهاس» اسبفروش شرافتمندی است که زندگی آرامی با خانواده اش دارد؛ اما این آرامش دیری نمیپاید و ظلم بزرگی به او میشود. او که مردی عدالتخواه است درصدد گرفتن حق خود برمیآید، اما در این راه به فساد دستگاه قضا پیمیبرد.
«میشائیل کُلهاس» در یک سفر تجاری، میخواهد از قلعهای پرهیبت در امیرنشین «زاکسن» بگذرد و به «درسدن» برود. نگهبان از او مجوز عبور میخواهد که او ندارد و تاکنون هم با این موقعیت روبهرو است. سرانجام قرار میشود که اسبهایش را در قلعه گرو بگذارد و به شهر برود و مجوز را بگیرد.
وقتی کلهاس به قلعه بازمیگردد، مهتر را کتکخورده و راندهشده و اسبهایش را نزار و بیمار مییابد، بیآنکه کسی پاسخ قانعکنندهای به او بدهد... اینگونه گذر «میشائیل کلهاس» برای رسیدن به عدالت و گرفتن تاوان، به قانون و دادگاه میافتد و زندگیاش بهکلی دگرگون میشود.
این شخصیت که درابتدای داستان فردی درستکار توصیف شده بود، حالا برای رسیدن به عدالت، دست به هر جنایتی میزند و در مسیر جستوجوی عدالت، خود به آدمی ظالم تبدیل میشود؛ چراکه عدالت در چارچوب قانون برای او میسر نمیشود و قانون از او حمایتی نمیکند.
* دربارهی کتاب:
در تاریخ ادبیات همواره آثاری وجود دارند که در زمان حیات نویسندهشان ناشناخته میمانند و درک نمیشوند. شهرت این نویسندهها بعد از مرگشان، هر روز بیشتر میشود و خلاقیت و نبوغشان سالها و دههها بعد از مرگشان از سوی جامعه پذیرفته میشود.
«هانریش فون کلایست» یکی از این نویسندههاست و «میشائیل کلهاس» یکی از آن نوع آثار. این داستان هم درطول زندگی فون کلایست خدمتی به نام خالقش نکرد و فون کلایست شهرت اندکش را مدیون شعرها ، نمایشنامهها و رسالههایش درباب زیباییشناسی و روانشناسی بود.
کلهاس شخصی حقیقی است و براساس یک روایت تاریخی کهن در قرن شانزدهم زندگی میکرد و این هاینریش فون کلایست است که با روایت شگفتانگیز خود، او را از دنیای واقعی وارد دنیای ادبیات کرده است. میشائیل کلهاس نخستین بار در سال ۱۸۱۰ میلادی منتشر شد.
* درباری نویسنده:
«برنت هنریش ویلهلم فون کلایست» زادهی ۱۸ اکتبر ۱۷۷۷ و درگذشته ۲۱ نوامبر ۱۸۱۱میلادی، شاعر، نمایشنامهنویس و رماننویس اهل آلمان بود. او در خانوادهای نظامی-پروسی، در شهر فرانکفورت بر ساحل رود اُدِر به دنیا آمد. وی در سال ۱۷۸۸، پس از مرگ پدرش، به برلین رفت و آنجا در یک دبیرستان فرانسوی به تحصیل ادامه داد. شانزده ساله بود که به استخدام هنگ شهر پُتسدام درآمد و بر ضد جمهوری نوپای فرانسه بهپا خاست. در ۱۷۹۹ از خدمت ارتش که در چشمش منفور بود، استعفا داد و در شهر زادگاه خود به تحصیل در رشتهی فلسفه، فیزیک و ریاضیات مشغول شد.
او سال ۱۸۰۳ به شهر وایمار رفت و در آن کانون ادبی روزگار خود، با ویلند و گوته آشنا شد. در آن دوران به شهرهای لایپزیک، درسدن، لیون و پاریس نیز سفر کرد و دچار بحران روحی شد؛ چنانکه دستنوشتهی نخستین نمایشنامهاش را سوزاند و حتی به وسوسهی خودکشی دچار شد. سال بعد بهبود یافت و به برلین بازگشت. یک سال بعد، به استخدام دیوانداری شهر کونیکسبرگ درآمد و خیلی زود از این شغل نیز احساس بیزاری کرد. سپس در سفری به برلین، هنگامی که کشور پروس در اشغال ارتش فرانسه بود، به اتهام جاسوسی دستگیر شد و چند ماهی را در زندان فرانسویها گذراند.
در سالهای ۱۸۰۸ تا ۱۸۱۰ به فعالیتهای مطبوعاتی پرداخت: ابتدا با همکاری آدام مولر، مجلهی ادبی فوبوس را بنیاد گذاشت که داستانهای بلند خودش را نیز در آن منتشر میکرد. سپس مجلهای سیاسی در اتریش به راه انداخت تا با اشغالگری ارتش فرانسه مبارزه کند و در راه اتحاد ملی در خاننشینهای آلمانی تبلیغ کند. زمانی کوتاه هم در سال ۱۸۱۰ با یک روزنامه در برلین همکاری کرد. کلایست در این زمان بیمار بود و ناامید در شناساندن آثارش؛ در پیشبرد مجلههای ادبیاش نیز احساس ناکامی میکرد. گذشته از اینها به دلیل بدبینی خانوادهاش به فعالیتهای ادبی او، زیر فشار بود. سرانجام در ۲۱ نوامبر ۱۸۱۱میلادی، همراه معشوقهاش، هنریته فوگل، به ضرب گلوله خودکشی کرد.
راوی: بهروز رضوی
کاری از گروه ایران صدا و گروه کتاب خوان
#Ketabkhan#کتاب صوتی#کتاب گویا#کتاب خوان
https://bit.ly/32WNB6G
«میشائیل کُلهاس» اسبفروش شرافتمندی است که زندگی آرامی با خانواده اش دارد؛ اما این آرامش دیری نمیپاید و ظلم بزرگی به او میشود. او که مردی عدالتخواه است درصدد گرفتن حق خود برمیآید، اما در این راه به فساد دستگاه قضا پیمیبرد.
«میشائیل کُلهاس» در یک سفر تجاری، میخواهد از قلعهای پرهیبت در امیرنشین «زاکسن» بگذرد و به «درسدن» برود. نگهبان از او مجوز عبور میخواهد که او ندارد و تاکنون هم با این موقعیت روبهرو است. سرانجام قرار میشود که اسبهایش را در قلعه گرو بگذارد و به شهر برود و مجوز را بگیرد.
وقتی کلهاس به قلعه بازمیگردد، مهتر را کتکخورده و راندهشده و اسبهایش را نزار و بیمار مییابد، بیآنکه کسی پاسخ قانعکنندهای به او بدهد... اینگونه گذر «میشائیل کلهاس» برای رسیدن به عدالت و گرفتن تاوان، به قانون و دادگاه میافتد و زندگیاش بهکلی دگرگون میشود.
این شخصیت که درابتدای داستان فردی درستکار توصیف شده بود، حالا برای رسیدن به عدالت، دست به هر جنایتی میزند و در مسیر جستوجوی عدالت، خود به آدمی ظالم تبدیل میشود؛ چراکه عدالت در چارچوب قانون برای او میسر نمیشود و قانون از او حمایتی نمیکند.
* دربارهی کتاب:
در تاریخ ادبیات همواره آثاری وجود دارند که در زمان حیات نویسندهشان ناشناخته میمانند و درک نمیشوند. شهرت این نویسندهها بعد از مرگشان، هر روز بیشتر میشود و خلاقیت و نبوغشان سالها و دههها بعد از مرگشان از سوی جامعه پذیرفته میشود.
«هانریش فون کلایست» یکی از این نویسندههاست و «میشائیل کلهاس» یکی از آن نوع آثار. این داستان هم درطول زندگی فون کلایست خدمتی به نام خالقش نکرد و فون کلایست شهرت اندکش را مدیون شعرها ، نمایشنامهها و رسالههایش درباب زیباییشناسی و روانشناسی بود.
کلهاس شخصی حقیقی است و براساس یک روایت تاریخی کهن در قرن شانزدهم زندگی میکرد و این هاینریش فون کلایست است که با روایت شگفتانگیز خود، او را از دنیای واقعی وارد دنیای ادبیات کرده است. میشائیل کلهاس نخستین بار در سال ۱۸۱۰ میلادی منتشر شد.
* درباری نویسنده:
«برنت هنریش ویلهلم فون کلایست» زادهی ۱۸ اکتبر ۱۷۷۷ و درگذشته ۲۱ نوامبر ۱۸۱۱میلادی، شاعر، نمایشنامهنویس و رماننویس اهل آلمان بود. او در خانوادهای نظامی-پروسی، در شهر فرانکفورت بر ساحل رود اُدِر به دنیا آمد. وی در سال ۱۷۸۸، پس از مرگ پدرش، به برلین رفت و آنجا در یک دبیرستان فرانسوی به تحصیل ادامه داد. شانزده ساله بود که به استخدام هنگ شهر پُتسدام درآمد و بر ضد جمهوری نوپای فرانسه بهپا خاست. در ۱۷۹۹ از خدمت ارتش که در چشمش منفور بود، استعفا داد و در شهر زادگاه خود به تحصیل در رشتهی فلسفه، فیزیک و ریاضیات مشغول شد.
او سال ۱۸۰۳ به شهر وایمار رفت و در آن کانون ادبی روزگار خود، با ویلند و گوته آشنا شد. در آن دوران به شهرهای لایپزیک، درسدن، لیون و پاریس نیز سفر کرد و دچار بحران روحی شد؛ چنانکه دستنوشتهی نخستین نمایشنامهاش را سوزاند و حتی به وسوسهی خودکشی دچار شد. سال بعد بهبود یافت و به برلین بازگشت. یک سال بعد، به استخدام دیوانداری شهر کونیکسبرگ درآمد و خیلی زود از این شغل نیز احساس بیزاری کرد. سپس در سفری به برلین، هنگامی که کشور پروس در اشغال ارتش فرانسه بود، به اتهام جاسوسی دستگیر شد و چند ماهی را در زندان فرانسویها گذراند.
در سالهای ۱۸۰۸ تا ۱۸۱۰ به فعالیتهای مطبوعاتی پرداخت: ابتدا با همکاری آدام مولر، مجلهی ادبی فوبوس را بنیاد گذاشت که داستانهای بلند خودش را نیز در آن منتشر میکرد. سپس مجلهای سیاسی در اتریش به راه انداخت تا با اشغالگری ارتش فرانسه مبارزه کند و در راه اتحاد ملی در خاننشینهای آلمانی تبلیغ کند. زمانی کوتاه هم در سال ۱۸۱۰ با یک روزنامه در برلین همکاری کرد. کلایست در این زمان بیمار بود و ناامید در شناساندن آثارش؛ در پیشبرد مجلههای ادبیاش نیز احساس ناکامی میکرد. گذشته از اینها به دلیل بدبینی خانوادهاش به فعالیتهای ادبی او، زیر فشار بود. سرانجام در ۲۱ نوامبر ۱۸۱۱میلادی، همراه معشوقهاش، هنریته فوگل، به ضرب گلوله خودکشی کرد.
راوی: بهروز رضوی
کاری از گروه ایران صدا و گروه کتاب خوان
#Ketabkhan#کتاب صوتی#کتاب گویا#کتاب خوان
- دسته بندی
- کتاب صوتی
- برچسب
- کتاب صوتی, audio book, audiobook
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند