گلهای رنگارنگ ۲۱۰
بنان
خالقی / معروفی
شهریار/ سعدی / اوحدی / رهی معیری
************************************
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
*********
عارت آمد كه دمی قصه ما گوش كنی
قصه غصه این بی سر و پای گوش كنی
چه زیان دارد اگر بی سر و پایی روزی
عرضه دارد سخنی وز سرپا گوش كنی
پادشاهی تو و این عیب نباشد كه دمی
حال درویش بپرسی و دعا گوش كنی
خلق گویند كه با او سخن خویش بگوی
من گرفتم كه بگویم تو كجا گوش كنی
به خدا گر بودت هیچ زیان گر نفسی
قصه اوحدی از بهر خدا گوش كنی
اوحدی مراغه ای
****************************
جان ندارد هر كه جانانیش نیست
تنگ عیشست آن كه بستانیش نیست
هر كه را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
كامران آن دل كه محبوبیش هست
نیكبخت آن سر كه سامانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزول است و فرمانیش نیست
درد عشق از تندرستی خوشترست
گر چه بیش از صبر درمانیش نیست
************************************
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
وه كه با این عمرهای كوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می كند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی كردی سفر
راه عشق است این یكی بی مونس و تنها چرا
شهریار
بنان
خالقی / معروفی
شهریار/ سعدی / اوحدی / رهی معیری
************************************
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
*********
عارت آمد كه دمی قصه ما گوش كنی
قصه غصه این بی سر و پای گوش كنی
چه زیان دارد اگر بی سر و پایی روزی
عرضه دارد سخنی وز سرپا گوش كنی
پادشاهی تو و این عیب نباشد كه دمی
حال درویش بپرسی و دعا گوش كنی
خلق گویند كه با او سخن خویش بگوی
من گرفتم كه بگویم تو كجا گوش كنی
به خدا گر بودت هیچ زیان گر نفسی
قصه اوحدی از بهر خدا گوش كنی
اوحدی مراغه ای
****************************
جان ندارد هر كه جانانیش نیست
تنگ عیشست آن كه بستانیش نیست
هر كه را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
كامران آن دل كه محبوبیش هست
نیكبخت آن سر كه سامانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزول است و فرمانیش نیست
درد عشق از تندرستی خوشترست
گر چه بیش از صبر درمانیش نیست
************************************
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
وه كه با این عمرهای كوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می كند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی كردی سفر
راه عشق است این یكی بی مونس و تنها چرا
شهریار
- دسته بندی
- موسیقی سنتی و نواحی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند