استادان حسن کسایی و جلال تاج اصفهانی
نی و آواز غزل سعدی
دستگاه همایون.
۱: در آمد: اسوده خاطری و.....
۲:چکاوک:خلقی به تیر....
۳: بیداد: گیرم که .....
۴ : لیلی و مجنون: نه از چینم نه از روم...
۵ : شوشتری.
۶ : فرود به در آمد.
این ویدئو را تقدیم میکنم به مسعود چمآسمانی ؛ که از محضر استاد تاج اصفهانی بهره ها برده است و شبنم جهانگیری که حسن استاد حسن کسایی را در غزل و قصیده سروده است
با مهر :ع.الف.ساده
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی
شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب
مجروح میکنی و نمک میپراکنی
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی
گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی
حکم آن توست اگر بکشی بیگنه ولیک
عهد وفای دوست نشاید که بشکنی
این عشق را زوال نباشد به حکم آنک
ما پاک دیدهایم و تو پاکیزه دامنی
از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست
ور متفق شوند جهانی به دشمنی
خواهی که دل به کس ندهی دیدهها بدوز
پیکان چرخ را سپری باشد آهنی
با مدعی بگوی که ما خود شکستهایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
با سخت بازوان به ضرورت فروتنی
نه از چینم حکایت کن نه از روم که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید فراموشم شود موجود و معدوم
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد نشاید خوردن الا رزق مقسوم
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم
از آن شاهد که در اندیشه ماست ندانم زاهدی در شهر معصوم
نی و آواز غزل سعدی
دستگاه همایون.
۱: در آمد: اسوده خاطری و.....
۲:چکاوک:خلقی به تیر....
۳: بیداد: گیرم که .....
۴ : لیلی و مجنون: نه از چینم نه از روم...
۵ : شوشتری.
۶ : فرود به در آمد.
این ویدئو را تقدیم میکنم به مسعود چمآسمانی ؛ که از محضر استاد تاج اصفهانی بهره ها برده است و شبنم جهانگیری که حسن استاد حسن کسایی را در غزل و قصیده سروده است
با مهر :ع.الف.ساده
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی
شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب
مجروح میکنی و نمک میپراکنی
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی
گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی
حکم آن توست اگر بکشی بیگنه ولیک
عهد وفای دوست نشاید که بشکنی
این عشق را زوال نباشد به حکم آنک
ما پاک دیدهایم و تو پاکیزه دامنی
از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست
ور متفق شوند جهانی به دشمنی
خواهی که دل به کس ندهی دیدهها بدوز
پیکان چرخ را سپری باشد آهنی
با مدعی بگوی که ما خود شکستهایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
با سخت بازوان به ضرورت فروتنی
نه از چینم حکایت کن نه از روم که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید فراموشم شود موجود و معدوم
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد نشاید خوردن الا رزق مقسوم
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم
از آن شاهد که در اندیشه ماست ندانم زاهدی در شهر معصوم
- دسته بندی
- موسیقی سنتی و نواحی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند