غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شرابخورده ساقی ز جام صافی وصل ضرورت است که دردسر خمار کشم
گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم
سعدی شیرازی (سده ۷)
الهی آتش عشقم به جان زن شرر زآن شعلهام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق در آن آتش دلم پروانهسان زن
هزاران غم به دل اندوته دیرم به سینه آتشی افروته دیرم
به یک آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعی را سوته دیرم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شرابخورده ساقی ز جام صافی وصل ضرورت است که دردسر خمار کشم
گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم
سعدی شیرازی (سده ۷)
الهی آتش عشقم به جان زن شرر زآن شعلهام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق در آن آتش دلم پروانهسان زن
هزاران غم به دل اندوته دیرم به سینه آتشی افروته دیرم
به یک آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعی را سوته دیرم
- دسته بندی
- موسیقی سنتی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند