فایل صوتی:
https://drive.google.com/file/d/0B-I-z4ndMY1GQm52elN0Rk5USHM/view?usp=sharing
اقبال میگوید:
آن واپسین من عبارتست از خداوند که هم بینهایت است و هم خودآگاهی دارد و هم من های دیگر را در دل خود گرفته است و از طریق خود ادراک و وجود و آگاهی می بخشد.
اقبال همه هستی را یکپارچه می بیند و آنرا من خدا می نامد که البته اثباتی برای این گفته ندارد و فقط تجربه های دینی که برای تجربه گر آشکار می شود پرده از یک من بزرگ برمیدارد که گویی همه من ها و موجودات دیگر به او آویزان و متعلق به او هستند و بستگی و اتکای تام و تمام به او دارند.
وی در نهایت اعتقاد به جهان یکپارچه حیات دارد که تماما اراده ، علم و یکپارچه حضور خداوند است و دو چیز مجزا بنام خالق و مخلوق را مردود میداند.
...
مولانا میگوید:
در دو چشم من نشین ای آنکه از من منتری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
...
ملاصدرا اشاره میکند که مسئله حلول و اتحاد وقتی است که ما دو چیز داشته باشیم که یکی با دیگری متحد شود، یکی در دیگری حلول کند ولی در مورد خدا این صادق نیست چون اینجا دو چیز نداریم. وی میگوید خلاصه تحلیل های ما به اینجا رسید که اینکه خداوند علت این عالم است معنایش این نیست که یک چیز مباین با خودش را جدا میکند و در بیرون و مقابل خود مینهد، بلکه بی این معنا است که خود علت حیثیت و شان دیگری پیدا میکند لذا معلول از شئون علت است نه یک غیری در مقابل او.
این نظر لب کلام اقبال هم هست که این را بر تجربیات متعالی دینی میتنی میکند.
...
اقبال در نهایت علم به خداوند را علم به خویشتن تفسیر میکند، علمی که عین آگاهی است و موجودی که خودش را خود میشناسد و برای خود شفاف است و هیچ چیزی بیرون از او هم وجود ندارد. در عین حال علم او نوعی علمی است که متضمن تکامل یافتن است و خود را به تدریج در عالم خارج بسط میدهد و آثار خود را ظاهر میکند که همان حضور و ظهور موجودات است.
اقبال در اینجا اشاره میکند که این پدید آمدن موجودات چیزی نیست جز اینکه خود خداوند بر خودش تجلی میکند.
-------------------------------------------------
منبع :
مدرسه مولانا جلال الدین School of Rumi
Episode 3- Dars 6 Dr Soroush
عبدالکریم سروش
https://drive.google.com/file/d/0B-I-z4ndMY1GQm52elN0Rk5USHM/view?usp=sharing
اقبال میگوید:
آن واپسین من عبارتست از خداوند که هم بینهایت است و هم خودآگاهی دارد و هم من های دیگر را در دل خود گرفته است و از طریق خود ادراک و وجود و آگاهی می بخشد.
اقبال همه هستی را یکپارچه می بیند و آنرا من خدا می نامد که البته اثباتی برای این گفته ندارد و فقط تجربه های دینی که برای تجربه گر آشکار می شود پرده از یک من بزرگ برمیدارد که گویی همه من ها و موجودات دیگر به او آویزان و متعلق به او هستند و بستگی و اتکای تام و تمام به او دارند.
وی در نهایت اعتقاد به جهان یکپارچه حیات دارد که تماما اراده ، علم و یکپارچه حضور خداوند است و دو چیز مجزا بنام خالق و مخلوق را مردود میداند.
...
مولانا میگوید:
در دو چشم من نشین ای آنکه از من منتری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
...
ملاصدرا اشاره میکند که مسئله حلول و اتحاد وقتی است که ما دو چیز داشته باشیم که یکی با دیگری متحد شود، یکی در دیگری حلول کند ولی در مورد خدا این صادق نیست چون اینجا دو چیز نداریم. وی میگوید خلاصه تحلیل های ما به اینجا رسید که اینکه خداوند علت این عالم است معنایش این نیست که یک چیز مباین با خودش را جدا میکند و در بیرون و مقابل خود مینهد، بلکه بی این معنا است که خود علت حیثیت و شان دیگری پیدا میکند لذا معلول از شئون علت است نه یک غیری در مقابل او.
این نظر لب کلام اقبال هم هست که این را بر تجربیات متعالی دینی میتنی میکند.
...
اقبال در نهایت علم به خداوند را علم به خویشتن تفسیر میکند، علمی که عین آگاهی است و موجودی که خودش را خود میشناسد و برای خود شفاف است و هیچ چیزی بیرون از او هم وجود ندارد. در عین حال علم او نوعی علمی است که متضمن تکامل یافتن است و خود را به تدریج در عالم خارج بسط میدهد و آثار خود را ظاهر میکند که همان حضور و ظهور موجودات است.
اقبال در اینجا اشاره میکند که این پدید آمدن موجودات چیزی نیست جز اینکه خود خداوند بر خودش تجلی میکند.
-------------------------------------------------
منبع :
مدرسه مولانا جلال الدین School of Rumi
Episode 3- Dars 6 Dr Soroush
عبدالکریم سروش
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند