عاشقی میمرد چون دل زنده داشت /لاجرم چون گل لبی پرخنده داشت/سایلی گفتش که این خنده ز چیست/ خاصه در وقتی که میباید گریست/گفت با معشوق خود چون عاشقم/ میزنم یک دم که صبحی صادقم/صبح را خنده صواب آید صواب/کو درون سینه دارد آفتاب/گرچه من خورشید دارم در میان/بر طبق ننهادهام چون آسمان
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند