جنگ اگرچه ادامهی حیات معمول را برید، اما از منظری دیگر، دروازهای به بهشت خاصان اولیای خویش بر ما گشود. تو گویی نبض دلیری و مرگآگاهی است كه در سنج و دمام میتپد.
روی تابلوی ورودی شهر نوشته است: «كوچههای این شهر به خون شهدا آغشته است، با وضو وارد شوید.»
رزمآوران از این منظر آسمانی به جنگ مینگریستند: «در هر وجب از این خاك شهیدی به معراج رفته است؛ با وضو وارد شوید.» این تابلو را بر دروازهی خرمشهر، شهید بهروز مرادی نگاشته است؛ مردی از سلالهی جوانمردان. این تصاویر به سال ١٣٥٩ باز میگردد، چهار ماه پس از آغاز جنگ. او تا سال ١٣٦٧ كه به شهادت رسید، پای از جبههها بیرون نگذاشت.
خانهی شهید بهروز مرادی در خیابان نقدی، كنار مسجد اصفهانیهاست. در این خانه سه شهید زیستهاند: بهروز مرادی، پدر و برادرش.
سید صالح موسوی خاطرهای از امیر رفیعی تعریف میكند. او كه حاضر نشده بود شهر را ترك كند، در كنار فلكهی فرمانداری با یك تیربار ایستاده و خطاب به همرزمانش گفته بود: «شما بروید، اگر شهر رفت من هم میروم. من نمیتوانم شهر را ترك كنم.»
امیر رفیعی حاضر به ترك شهر نشد. او نخواست باور كند كه بیرون از خرمشهر نیز میتوان زیست. سربازان دشمن از پنجرههای مشرف به میدان فرمانداری خرمشهر، امیر رفیعی را همچون مظهر مقاومت همهی شهر در برابر خویشنگریستهاند.
اگر پس از سقوط خرمشهر نیز كار جنگ را یكسره به بنیصدر واگذاشته بودند، بر آبادان و سوسنگرد و حتی اهواز نیز همان رفته بود كه بر خرمشهر رفت. خبر سقوط شهر رادر بیمارستان ماهشهر به سید صالح موسوی رساندند، دو سه روز پس از آخرین نبرد در خیابان آرش. سید صالح نتوانست جز بهمن و مصطفی اینانلو، حمید نظاماسلامی، حمید دشتی كه بعدها به شهادت رسید و محمود معلم كه جراحت چشمانش به نابینایی كشید، همراهان دیگر خویش را در بیمارستان به خاطر بیاورد.
خرمشهر به تسخیر دشمن در آمد و ناگاه از زمان و مكان بیرون افتاد و به آرزویی دور مبدل شد و با این طعم تلخ غربت و مظلومیت، «لقد خلقنا الانسان فی كبد»(١) تفسیر شد. رنج، آوردگاهی است كه جوهر وجود انسان را از غیر او جدا میكند.بعد از دوازده سال، از میان آن جمع كه در سال ١٣٥٩ میشناختیم _ كریم، برزو، حمید كرمباشی، یوسفعلی، كریم ملا علی و دیگران _ فقط سالم بغلانی را یافتیم، آن جوان سیهچردهرا كه از سخن گفتن پرهیز داشت. باز هم سالم تسلیم سخن گفتن نشد و عالم اسرار درونش همچنان بر ما ناشناخته ماند.
شهر زمینی خرمشهر در دست دشمن افتاد، اما شهر آسمانی همچنان درتسخیر شهدا باقی ماند. از باطن این ویرانیها معارجی به رفیعترین آسمانها وجود داشت كه جز به چشم شهدا نمیآمد. خرمشهر مظهر همهی تجاوز دشمن و مظهر همهی استقامت مابود و جنگ بر پا شد تا مردترین مردان در حسرت قافلهی كربلایی عشق نمانند. در پسِ این ویرانیها معارجی به سال ٦١ هجری قمری وجود داشت و بر فراز آن، امام عشق، حسین بن علی آغوش تشریف بر گشوده بود. هزاران سال بر عمر زمین گذشته بود و همواره جسم زمین فرسایش یافته بود تا روح آن آباد شود. «كل من علیها فان و یبقی وجه ربك ذوالجلال و الاكرام.»
روی تابلوی ورودی شهر نوشته است: «كوچههای این شهر به خون شهدا آغشته است، با وضو وارد شوید.»
رزمآوران از این منظر آسمانی به جنگ مینگریستند: «در هر وجب از این خاك شهیدی به معراج رفته است؛ با وضو وارد شوید.» این تابلو را بر دروازهی خرمشهر، شهید بهروز مرادی نگاشته است؛ مردی از سلالهی جوانمردان. این تصاویر به سال ١٣٥٩ باز میگردد، چهار ماه پس از آغاز جنگ. او تا سال ١٣٦٧ كه به شهادت رسید، پای از جبههها بیرون نگذاشت.
خانهی شهید بهروز مرادی در خیابان نقدی، كنار مسجد اصفهانیهاست. در این خانه سه شهید زیستهاند: بهروز مرادی، پدر و برادرش.
سید صالح موسوی خاطرهای از امیر رفیعی تعریف میكند. او كه حاضر نشده بود شهر را ترك كند، در كنار فلكهی فرمانداری با یك تیربار ایستاده و خطاب به همرزمانش گفته بود: «شما بروید، اگر شهر رفت من هم میروم. من نمیتوانم شهر را ترك كنم.»
امیر رفیعی حاضر به ترك شهر نشد. او نخواست باور كند كه بیرون از خرمشهر نیز میتوان زیست. سربازان دشمن از پنجرههای مشرف به میدان فرمانداری خرمشهر، امیر رفیعی را همچون مظهر مقاومت همهی شهر در برابر خویشنگریستهاند.
اگر پس از سقوط خرمشهر نیز كار جنگ را یكسره به بنیصدر واگذاشته بودند، بر آبادان و سوسنگرد و حتی اهواز نیز همان رفته بود كه بر خرمشهر رفت. خبر سقوط شهر رادر بیمارستان ماهشهر به سید صالح موسوی رساندند، دو سه روز پس از آخرین نبرد در خیابان آرش. سید صالح نتوانست جز بهمن و مصطفی اینانلو، حمید نظاماسلامی، حمید دشتی كه بعدها به شهادت رسید و محمود معلم كه جراحت چشمانش به نابینایی كشید، همراهان دیگر خویش را در بیمارستان به خاطر بیاورد.
خرمشهر به تسخیر دشمن در آمد و ناگاه از زمان و مكان بیرون افتاد و به آرزویی دور مبدل شد و با این طعم تلخ غربت و مظلومیت، «لقد خلقنا الانسان فی كبد»(١) تفسیر شد. رنج، آوردگاهی است كه جوهر وجود انسان را از غیر او جدا میكند.بعد از دوازده سال، از میان آن جمع كه در سال ١٣٥٩ میشناختیم _ كریم، برزو، حمید كرمباشی، یوسفعلی، كریم ملا علی و دیگران _ فقط سالم بغلانی را یافتیم، آن جوان سیهچردهرا كه از سخن گفتن پرهیز داشت. باز هم سالم تسلیم سخن گفتن نشد و عالم اسرار درونش همچنان بر ما ناشناخته ماند.
شهر زمینی خرمشهر در دست دشمن افتاد، اما شهر آسمانی همچنان درتسخیر شهدا باقی ماند. از باطن این ویرانیها معارجی به رفیعترین آسمانها وجود داشت كه جز به چشم شهدا نمیآمد. خرمشهر مظهر همهی تجاوز دشمن و مظهر همهی استقامت مابود و جنگ بر پا شد تا مردترین مردان در حسرت قافلهی كربلایی عشق نمانند. در پسِ این ویرانیها معارجی به سال ٦١ هجری قمری وجود داشت و بر فراز آن، امام عشق، حسین بن علی آغوش تشریف بر گشوده بود. هزاران سال بر عمر زمین گذشته بود و همواره جسم زمین فرسایش یافته بود تا روح آن آباد شود. «كل من علیها فان و یبقی وجه ربك ذوالجلال و الاكرام.»
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند