فلسفه این یعنی بیکرانگی عقل از عِقلان است یعنی بَند. عقل به بند است عقل به معقول بند است و اوج هر عقلی به معقولش هست. عشق هم در معشوق است عشق به معشوق نداریم مگر اینکه عاشق عشق باشد. عاشق عشقم و دیوانه دیوانگیام. عاشق و معشوق معین است پس عشق هم معین است مجنون در لیلی خلاصه میشود و بیش از او چیزی قبول ندارد فرهاد سرانجام در شیرین وامق در عذرا و ... هر عاشقی در معشوق خلاصه میشود اما عشق گاهی به جایی میرسد که حد ندارد و معشوق بیحد یعنی خود عشق. عشق به خودش عشق میورزد حق تعالی در ازل که هیچ تعینی نبود آفرینش نبود در کنه هستی قمار عاشقی با خویش میبافت.
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند