«روز رویت روی خاتونان تر
کـ.* یـر زشتت شب بتر از کـ.*. یـر خر!»
دفتر ششم مثنوی معنوی مولانا
بخش ششم -
عنوان : صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن، من او را بیزجر ازین طمع باز آرم، کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند!
گفت خواجه صبر کن با او بگو
که ازو ببریم و بدهیمش به تو
تا مگر این از دلش بیرون کنم
تو تماشا کن که دفعش چون کنم
تو دلش خوش کن بگو میدان درست
که حقیقت دختر ما جفت تست
ما ندانستیم ای خوش مشتری
چونک دانستیم، تو اولیتری
آتش ما هم درین کانون ما
لیلی آن ما و تو مجنون ما
تا خیال و فکر خوش بر وی زند
فکر شیرین مرد را فربه کند
جانور فربه شود لیک از علف
آدمی فربه ز عز است و شرف
آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
گفت آن خاتون ازین ننگ مهین
خود دهانم کی بجنبد اندرین
این چنین ژاژی چه خایم بهر او
گو بمیر آن خاین ابلیسخو
گفت خواجه نی مترس و دم دهش
تا رود علت ازو زین لطف خوش
دفع او را دلبرا بر من نویس
هل که صحت یابد آن باریکریس
چون بگفت آن خسته را خاتون چنین
مینگنجید از تبختر بر زمین
زفت گشت و فربه و سرخ و شگفت
چون گل سرخ هزاران شکر گفت
که گهی میگفت ای خاتون من
که مبادا باشد این دستان و فن
خواجه جمعیت بکرد و دعوتی
که همیسازم فرج را وصلتی
تا جماعت عشوه میدادند و گال
که ای فرج بادت مبارک اتصال
تا یقینتر شد فرج را آن سخن
علت از وی رفت کل از بیخ و بن
بعد از آن اندر شب گردک به فن
امردی را بست حنّی همچو زن
پر نگارش کرد ساعد چون عروس
پس نمودش ماکیان دادش خروس
مقنعه و حلهٔ عروسان نکو
کنگ امرد را بپوشانید او
شمع را هنگام خلوت زود کشت
ماند هندو با چنان کنگ درشت
ضرب دف و کف و نعرهٔ مرد و زن
کرد پنهان نعرهٔ آن نعرهزن
زود آوردند طاس و بوغ زفت
رسم دامادان فرج حمام رفت
رفت در حمام او رنجور جان
کـ.*ون دریده همچو دلق تونیان
آمد از حمام در گردک فسوس
پیش او بنشست دختر چون عروس
مادرش آنجا نشسته پاسبان
که نباید کاو کند روز امتحان
ساعتی در وی نظر کرد از عناد
آنگهان با هر دو دستش ده بداد
گفت کس را خود مبادا اتصال
با چو تو ناخوش عروس بدفعال
روز رویت روی خاتونان تر
کـ.*یر زشتت شب بتر از کـ.*یر خر
همچنان جمله نعیم این جهان
بس خوشست از دور پیش از امتحان
مینماید در نظر از دور آب
چون روی نزدیک باشد آن سراب
گنده پیرست او و از بس چاپلوس
خویش را جلوه کند چون نو عروس
هین مشو مغرور آن گلگونهاش
نوش نیشآلودهٔ او را مچش
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
تا نیفتی چون فرج در صد حرج
آشکارا دانه پنهان دام او
خوش نماید ز اولت انعام او
منبع:
مثنوی معنوی
بانضمام چهار فهرست اعلام
اسامی رجال و نساء - امکنه و قبایل - کتب - آیات قرآن
و فهرست قصص و حکایات
بسعی و اهتمام و تصحیح
رینولد اَلّین نیکُلْسون
از روی
نسخهٔ طبع ۱۹۲۵-۱۹۳۳م. در لیدن از بلاد هلاند
اثر
جلالالدّین مولوی محمّد بن محمّد بن الحُسین البلخی ثم الرّومی
دفتر ششم مثنوی معنوی مولانا
بخش ششم - صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن، من او را بیزجر ازین طمع باز آرم، کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند!
این ویدیو آموزشی است و با هدف مطالعه ی آثار بزرگان ادبیات فارسی ساخته شده.
همچنین با هدف برطرف نمودن برخی گمانه های نادرست که از عدم شناخت کافی نسب به مولانا به او نسبت داده شده است.
مولانا در این شعر عبرت آموز و پندآموز، کوتاهی عمر انسان و ناپایداری جهان و روزگار را به مخاطب یادآور میشود و با داستانی استعاری زشتی رفتار عالم در برابر فردی که جایگاه خود را فراموش کند را به مخاطب آموزش میدهد.
و تمام داستان برای نمایش قبح و زشتی فریبکاری این جهان است و به هیچ عنوان رفتاری که در داستان به آن اشاره شده مورد تایید و پسندیده نیست. بلکه به دلیل زشتی و ناپسندی این کار مولف از آن برای تمثیل و استعاره ای قدرتمند استفاده نموده است.
امید است پس از این با برداشت نادرست نسبت به این معلم بزرگ نام و جاه او را خوار نشمارند.
کـ.* یـر زشتت شب بتر از کـ.*. یـر خر!»
دفتر ششم مثنوی معنوی مولانا
بخش ششم -
عنوان : صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن، من او را بیزجر ازین طمع باز آرم، کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند!
گفت خواجه صبر کن با او بگو
که ازو ببریم و بدهیمش به تو
تا مگر این از دلش بیرون کنم
تو تماشا کن که دفعش چون کنم
تو دلش خوش کن بگو میدان درست
که حقیقت دختر ما جفت تست
ما ندانستیم ای خوش مشتری
چونک دانستیم، تو اولیتری
آتش ما هم درین کانون ما
لیلی آن ما و تو مجنون ما
تا خیال و فکر خوش بر وی زند
فکر شیرین مرد را فربه کند
جانور فربه شود لیک از علف
آدمی فربه ز عز است و شرف
آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
گفت آن خاتون ازین ننگ مهین
خود دهانم کی بجنبد اندرین
این چنین ژاژی چه خایم بهر او
گو بمیر آن خاین ابلیسخو
گفت خواجه نی مترس و دم دهش
تا رود علت ازو زین لطف خوش
دفع او را دلبرا بر من نویس
هل که صحت یابد آن باریکریس
چون بگفت آن خسته را خاتون چنین
مینگنجید از تبختر بر زمین
زفت گشت و فربه و سرخ و شگفت
چون گل سرخ هزاران شکر گفت
که گهی میگفت ای خاتون من
که مبادا باشد این دستان و فن
خواجه جمعیت بکرد و دعوتی
که همیسازم فرج را وصلتی
تا جماعت عشوه میدادند و گال
که ای فرج بادت مبارک اتصال
تا یقینتر شد فرج را آن سخن
علت از وی رفت کل از بیخ و بن
بعد از آن اندر شب گردک به فن
امردی را بست حنّی همچو زن
پر نگارش کرد ساعد چون عروس
پس نمودش ماکیان دادش خروس
مقنعه و حلهٔ عروسان نکو
کنگ امرد را بپوشانید او
شمع را هنگام خلوت زود کشت
ماند هندو با چنان کنگ درشت
ضرب دف و کف و نعرهٔ مرد و زن
کرد پنهان نعرهٔ آن نعرهزن
زود آوردند طاس و بوغ زفت
رسم دامادان فرج حمام رفت
رفت در حمام او رنجور جان
کـ.*ون دریده همچو دلق تونیان
آمد از حمام در گردک فسوس
پیش او بنشست دختر چون عروس
مادرش آنجا نشسته پاسبان
که نباید کاو کند روز امتحان
ساعتی در وی نظر کرد از عناد
آنگهان با هر دو دستش ده بداد
گفت کس را خود مبادا اتصال
با چو تو ناخوش عروس بدفعال
روز رویت روی خاتونان تر
کـ.*یر زشتت شب بتر از کـ.*یر خر
همچنان جمله نعیم این جهان
بس خوشست از دور پیش از امتحان
مینماید در نظر از دور آب
چون روی نزدیک باشد آن سراب
گنده پیرست او و از بس چاپلوس
خویش را جلوه کند چون نو عروس
هین مشو مغرور آن گلگونهاش
نوش نیشآلودهٔ او را مچش
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
تا نیفتی چون فرج در صد حرج
آشکارا دانه پنهان دام او
خوش نماید ز اولت انعام او
منبع:
مثنوی معنوی
بانضمام چهار فهرست اعلام
اسامی رجال و نساء - امکنه و قبایل - کتب - آیات قرآن
و فهرست قصص و حکایات
بسعی و اهتمام و تصحیح
رینولد اَلّین نیکُلْسون
از روی
نسخهٔ طبع ۱۹۲۵-۱۹۳۳م. در لیدن از بلاد هلاند
اثر
جلالالدّین مولوی محمّد بن محمّد بن الحُسین البلخی ثم الرّومی
دفتر ششم مثنوی معنوی مولانا
بخش ششم - صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن، من او را بیزجر ازین طمع باز آرم، کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند!
این ویدیو آموزشی است و با هدف مطالعه ی آثار بزرگان ادبیات فارسی ساخته شده.
همچنین با هدف برطرف نمودن برخی گمانه های نادرست که از عدم شناخت کافی نسب به مولانا به او نسبت داده شده است.
مولانا در این شعر عبرت آموز و پندآموز، کوتاهی عمر انسان و ناپایداری جهان و روزگار را به مخاطب یادآور میشود و با داستانی استعاری زشتی رفتار عالم در برابر فردی که جایگاه خود را فراموش کند را به مخاطب آموزش میدهد.
و تمام داستان برای نمایش قبح و زشتی فریبکاری این جهان است و به هیچ عنوان رفتاری که در داستان به آن اشاره شده مورد تایید و پسندیده نیست. بلکه به دلیل زشتی و ناپسندی این کار مولف از آن برای تمثیل و استعاره ای قدرتمند استفاده نموده است.
امید است پس از این با برداشت نادرست نسبت به این معلم بزرگ نام و جاه او را خوار نشمارند.
- دسته بندی
- تفریح و سرگرمی
- برچسب
- سکسی, هزلیات, داستان
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند