بترس از من بترس ازمن
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور
نخواهم رفت ، خواهم ماند
روزی با تو ، خواهم خواند
سرودی را که از چشمم نمی خوانی
حدیثی را که جز رویا نمی دانی
برایت مهربان بودم
تو می دانستی و نا مهربان بودی
به پایت زندگی دادم
تو رنجم دادی و در فکر جان بودی
گرفتی هر چه از من بود
چو دشمن مرا پا بستی و رفتی
چو ترسیدی که بگریزم
پل پیوندمان بشکستی و رفتی
بترس از من بترس ازمن
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور
نخواهم رفت ، خواهم ماند
روزی با تو ، خواهم خواند
سرودی را که از چشمم نمی خوانی
حدیثی را که جز رویا نمی دانی
برایت مهربان بودم
تو می دانستی و نا مهربان بودی
به پایت زندگی دادم
تو رنجم دادی و در فکر جان بودی
گرفتی هر چه از من بود
چو دشمن مرا پا بستی و رفتی
چو ترسیدی که بگریزم
پل پیوندمان بشکستی و رفتی
بترس از من بترس ازمن
از این سیل جدا افتاده مغرور
بترس از من بترس ازمن
که پر کینه نگاهت می کنم از دور
- دسته بندی
- ترانه
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند