« ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »
"وارتان" سخن نگفت.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .
« ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!»
"وارتان" سخن نگفت.
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت. . .
هيجدهم ارديبهشت ماه مصادف است با سالگشت کشته شدن «وارتان سالاخانيان». آزاده مردي ارمنيالاصل که در باورمنديش به عدالت اجتماعي و عشقي که به مردم داشت، شکنندهترين شکنجهها را تاب آورد و نشکست.
«احمد شاملو» در پانويس شعر بالا که به نام «مرگ نازلي» در مجموعه شعر «هواي تازه» و به ياد «وارتان» سروده و به چاپ رسيده، دربارۀ او که در تاريخ مبارزات سياسي ايران «اسطوره ي مقاومت» لقب گرفت، نوشته است:
«وارتان سالاخانيان پس از کودتاي 28 مرداد سال 32 گرفتار شد. همراه مبارز ديگري ـ «کوچک شوشتري» ـ زير شکنجۀ ددمنشانهئي به قتل رسيد و به سبب آن که بازجويان جاي سالمي در بدن آنها باقي نگذاشته بودند براي ايزگم کردن، جنازۀ هر دو را به رودخانۀ جاجرود افکندند.
«وارتان» يک بار شکنجهئي جهنمي را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد. منتها بار ديگر يکي از افراد حزب توده در پروندۀ خود او را شريک جرم خود قلمداد کرد و دوباره براي بازجوئي از زندان قصر احضارش کردند. من او را بيش از بازجوئي دوم در زندان موقت ديدم که در صورتش داغهاي شيار وار پوست کنده شده به وضوح نمايان بود.
در شکنجههاي مجدد بود که «وارتان» در پاسخ سؤالهاي بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتي زير شکنجههائي چون کشيدن ناخن انگشتها و ساعات متمادي تحمل دستبد قپاني و شکستن استخوانهاي دست و پاي خويش حتي نالهئي هم نکرد. . .»
پانويس:
ميدانم که «اسفنديار منفردزاده» از سالها پيش بر اين شعر از «شاملو» آهنگي ساخته و آماده دارد. اين ترانه را در مراسمي که سالي پيش به يادمان «احمد شاملو» برگزار شده بود شنيدم. در آن شب يادبود با پيانويي که خود مينواخت اين ترانه را اجرا کرد و خواند. از ساختههاي «منفردزاده» اين آهنگساز خوب و برجسته، سالها پيش از سرودههاي «احمدشاملو» دو «شبانه» با صداي «فرهاد» و اين اواخر «پريا» را با صداي «سالار» شنيدهايم. چه خوب ميشد اگر رخصتي ميبود و او فرصت شنيدن ترانۀ «نازلي» را نيز براي همگان ممکن ميکرد. چنين باد!
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »
"وارتان" سخن نگفت.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .
« ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!»
"وارتان" سخن نگفت.
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت. . .
هيجدهم ارديبهشت ماه مصادف است با سالگشت کشته شدن «وارتان سالاخانيان». آزاده مردي ارمنيالاصل که در باورمنديش به عدالت اجتماعي و عشقي که به مردم داشت، شکنندهترين شکنجهها را تاب آورد و نشکست.
«احمد شاملو» در پانويس شعر بالا که به نام «مرگ نازلي» در مجموعه شعر «هواي تازه» و به ياد «وارتان» سروده و به چاپ رسيده، دربارۀ او که در تاريخ مبارزات سياسي ايران «اسطوره ي مقاومت» لقب گرفت، نوشته است:
«وارتان سالاخانيان پس از کودتاي 28 مرداد سال 32 گرفتار شد. همراه مبارز ديگري ـ «کوچک شوشتري» ـ زير شکنجۀ ددمنشانهئي به قتل رسيد و به سبب آن که بازجويان جاي سالمي در بدن آنها باقي نگذاشته بودند براي ايزگم کردن، جنازۀ هر دو را به رودخانۀ جاجرود افکندند.
«وارتان» يک بار شکنجهئي جهنمي را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد. منتها بار ديگر يکي از افراد حزب توده در پروندۀ خود او را شريک جرم خود قلمداد کرد و دوباره براي بازجوئي از زندان قصر احضارش کردند. من او را بيش از بازجوئي دوم در زندان موقت ديدم که در صورتش داغهاي شيار وار پوست کنده شده به وضوح نمايان بود.
در شکنجههاي مجدد بود که «وارتان» در پاسخ سؤالهاي بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتي زير شکنجههائي چون کشيدن ناخن انگشتها و ساعات متمادي تحمل دستبد قپاني و شکستن استخوانهاي دست و پاي خويش حتي نالهئي هم نکرد. . .»
پانويس:
ميدانم که «اسفنديار منفردزاده» از سالها پيش بر اين شعر از «شاملو» آهنگي ساخته و آماده دارد. اين ترانه را در مراسمي که سالي پيش به يادمان «احمد شاملو» برگزار شده بود شنيدم. در آن شب يادبود با پيانويي که خود مينواخت اين ترانه را اجرا کرد و خواند. از ساختههاي «منفردزاده» اين آهنگساز خوب و برجسته، سالها پيش از سرودههاي «احمدشاملو» دو «شبانه» با صداي «فرهاد» و اين اواخر «پريا» را با صداي «سالار» شنيدهايم. چه خوب ميشد اگر رخصتي ميبود و او فرصت شنيدن ترانۀ «نازلي» را نيز براي همگان ممکن ميکرد. چنين باد!
- دسته بندی
- موسیقی سنتی و نواحی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند