به منظور اطلاع از اضافه شدن کتابهای جدید، در کانال ما عضو شوید: https://bit.ly/32WNB6G
جوانی به نام لوکو که پسر کدخداست، قصد دارد با هانا (دختر ۱۷ سالهای که نامزدش است) عروسی کند؛ اما پدرش با این اتفاق چندان موافق نیست....
روزی لوکو، ساز در دست، به دیدن نامزدش (هانا) که در کلبهای قدیمی زندگی میکند، میرود. لوکو با نواختن ساز سعی دارد هانا را از حضور خود باخبر سازد. هانا با شنیدن ساز ترسیده، به اطرافش نگاه میکند و متوجه حضور لوکو میشود. او با دیدن لوکو از وی سؤال میکند که با پدرش حرف زده است یا نه. لوکو نیز برایش تعریف میکند که با پدرش صحبت کرده و به او گفته که قصد عروسی با هانا را دارد، اما پدر خود را به نشنیدن زده است. لوکو به هانا اطمینان می دهد که پدرش را راضی خواهد کرد. ساعتی بعد که لوکو هانا را ترک میکند، متوجه میشود که در آن حوالی پدرش مشغول صحبت کردن با هاناست و کدخدا قصد دارد هانا را برای خود خواستگاری کند. پسر آزرده خاطر نزد دوستانش میرود و تصمیم میگیرند کدخدا را بیازارند...
***
نیکولای واسیلییویچ گوگول، در ۲۱ مارس ۱۸۰۹ در ایالت «پولتاوا»ی اوکراین در خانوادهای ملاک به دنیا آمد. او بیش از ۱۰۰۰ هکتار زمین و نزدیک به ۴۰۰ ملک خانوادگی داشت. پدر گوگول مردی تحصیلکرده و خوشقریحه بود که اشعار، نمایشنامهها و قطعاتی کمدی در اوکراین از خود به یادگار گذاشته بود. گوگول قدمهای اولیهی نوشتن را در دبیرستان برداشت. وی پس از پایان دبیرستان به امید یافتن شغلی مناسب به پیترزبورگ رفت، اما فقط توانست به عنوان کارمندی ساده در آنجا مشغول به کار شود و همراه با کار در پستهای دونپایهی دولتی، گهگاه نیز چیزهایی مینوشت.
گوگول در سال ۱۸۳۱ برای نخستین بار با الکساندر پوشکین دیدار کرد و تا زمان مرگ، دوستی این دو نویسنده ادامه یافت. تاثیر این رابطه در اثر «افسانههای دیکانکا»، برگرفته از فولکلور اوکراین، مشهود است.
این کتاب آمیزه ای از رمانتیک و واقع گراست و باورهای مردم اوکراین را در قالبی داستانی روایت می کند
کاری از گروه ایران صدا
راوی: بهروز رضوی
#Ketabkhan#کتاب صوتی#کتاب گویا#کتاب خوان
جوانی به نام لوکو که پسر کدخداست، قصد دارد با هانا (دختر ۱۷ سالهای که نامزدش است) عروسی کند؛ اما پدرش با این اتفاق چندان موافق نیست....
روزی لوکو، ساز در دست، به دیدن نامزدش (هانا) که در کلبهای قدیمی زندگی میکند، میرود. لوکو با نواختن ساز سعی دارد هانا را از حضور خود باخبر سازد. هانا با شنیدن ساز ترسیده، به اطرافش نگاه میکند و متوجه حضور لوکو میشود. او با دیدن لوکو از وی سؤال میکند که با پدرش حرف زده است یا نه. لوکو نیز برایش تعریف میکند که با پدرش صحبت کرده و به او گفته که قصد عروسی با هانا را دارد، اما پدر خود را به نشنیدن زده است. لوکو به هانا اطمینان می دهد که پدرش را راضی خواهد کرد. ساعتی بعد که لوکو هانا را ترک میکند، متوجه میشود که در آن حوالی پدرش مشغول صحبت کردن با هاناست و کدخدا قصد دارد هانا را برای خود خواستگاری کند. پسر آزرده خاطر نزد دوستانش میرود و تصمیم میگیرند کدخدا را بیازارند...
***
نیکولای واسیلییویچ گوگول، در ۲۱ مارس ۱۸۰۹ در ایالت «پولتاوا»ی اوکراین در خانوادهای ملاک به دنیا آمد. او بیش از ۱۰۰۰ هکتار زمین و نزدیک به ۴۰۰ ملک خانوادگی داشت. پدر گوگول مردی تحصیلکرده و خوشقریحه بود که اشعار، نمایشنامهها و قطعاتی کمدی در اوکراین از خود به یادگار گذاشته بود. گوگول قدمهای اولیهی نوشتن را در دبیرستان برداشت. وی پس از پایان دبیرستان به امید یافتن شغلی مناسب به پیترزبورگ رفت، اما فقط توانست به عنوان کارمندی ساده در آنجا مشغول به کار شود و همراه با کار در پستهای دونپایهی دولتی، گهگاه نیز چیزهایی مینوشت.
گوگول در سال ۱۸۳۱ برای نخستین بار با الکساندر پوشکین دیدار کرد و تا زمان مرگ، دوستی این دو نویسنده ادامه یافت. تاثیر این رابطه در اثر «افسانههای دیکانکا»، برگرفته از فولکلور اوکراین، مشهود است.
این کتاب آمیزه ای از رمانتیک و واقع گراست و باورهای مردم اوکراین را در قالبی داستانی روایت می کند
کاری از گروه ایران صدا
راوی: بهروز رضوی
#Ketabkhan#کتاب صوتی#کتاب گویا#کتاب خوان
- دسته بندی
- کتاب صوتی
- برچسب
- دهکده دیکانکا, نیکلای گوگول, مزرعه
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند