موسیقی ما - عوامالناس همهشان خصوصیات مشترکی دارند؛ مثلاً اینکه در موقعیتهای مختلف، چهرههای متفاوتی از خودشان نشان میدهند. وقتی که وزیر میشوند، مشهور میشوند، وکیل میشوند خیلی فرق میکنند با قبلش. وقتی که مرئوساند، یکی دیگرند تا وقتی رییساند. وقتی عاشقند زمین و آسمانشان یک رنگ دیگر است تا وقتی معشوق را به دست آوردهاند. اصلاً برای همین است که ادبیات پر از قصههای هجران است و کمتر کسی سروده از وصل. نه اینکه نباشد، هست؛ مثلاً حضرت حافظ فرموده: « گُل در بر و می در کف و معشوق به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است» اما آن همه نالههای از سر فراق کجا و آثار در وصفِ وصلِ یار کجا؟
برخی آدمها اما متفاوتند. برای همین است که از عوامالناس جدا میشوند. میشوند آنهایی که میتوان در پناهشان خوش شد و خوب شد و حالِ دیگری را تجربه کرد. این آدمها میشوند پیامبرهای بینام و نشان این روزگار. میشوند آیات خدا روی زمین و چه حجتی بالاتر از زیبایی و مهر برای حقانیت پروردگار؟ خب تعداد این آدمها زیاد نیست (ایکاش بود). راستش را بخواهید هر روز هم دارد کمتر میشود. آنقدر که وقتی یکیشان را پیدا میکنی، باید با تمام وجود خدا را شکر کنی و از کنارش، کنار نروی.
«لوریس چکناواریان» یکی از این آدمها است. از آنهایی که وقتی استاد است، وقتی رهبر ارکستر است، وقتی بیش از هر چهرهی دیگری مشهور است، هیچ فرقی نمیکند با آن «لوریس»ی که خودش انتخاب کرده مدتی گوشهی خانهی دنج زیبایش در سی تیر بنشیند و فقط بنویسد و بنویسد و آهنگ بسازد. «لوریس» نشانهای از خداوند است؛ از آن آدمهایی که آمدهاند برای پاشیدن نور و مهر و زیبایی به دنیا. برای اینکه آدم با دیدنشان هنوز به آدمیزاد امیدوار باشد. هنوز دلش گرم شود که در این دنیای وحشی، هستند کسانی که میشود دیدشان، با آنها معاشرت کرد و حظ برد.
«لوریس چکناواریان»، جوان شوخ و شنگ 80 ساله، این روزها اثری را با نام «کوروش کبیر» منتشر کرده است. او همیشه دغدغهی ایران را داشته؛ دغدغه زادگاهش و کشورش و برای همین هم هست که در این سرزمین ماند؛ چه آنوقت که پرشور کار میکرد و چه آنوقت که دیگرانی آمدند در ارکستر سمفونیک که نه او را به عنوان رهبر مهمان دعوت کردند و نه اثری را از او اجرا کردند. این چیزها خیلی هم برایش مهم نیست. اصلاً معادلات او با آدمهای معمولی، با همهی عوامالناس فرق میکند. برای همین هم هست که می گوید برای امروز نمینویسد. مینویسد برای فردا. برای آینده. همان چیزی که ما همه نگرانش هستیم و او با فراغ بال، بالهایش را برایش گشوده است.
«کوروش کبیر» را ارکستر سمفونیک لندن و ارکستر ویسز ضبط کردهاند و شامل قطعاتی چون «سیل و تاک»، «نخستین رویای آستیاگ، پادشاه ماد، باران»، «دومین رویای آستیاگ، سیل»، «زایش و ربودهشدن کوروش، «اندوه ماندانا»، «کودکی کوروش در میان شبانان دشت، داستان شبانی»، «خشم استیاگ و مجازات کردن هارپاگ، سردار مادی»، «نبرد پاسارگاد، کوروش، استیاگ را شکست داده و امپراتوری پارسی را بنا مینهد»، «کوروش، شاه شاهان»، «نوروز، روز سال نو، اجتماع شهریاران»، «عشق کوروش و کاساندرا، دختر فرناسپ»، «ازدواج شاهانه»، «نبرد تیمبرا، کوروش، کرزوس پادشاه لیدیه را شکست میدهد»، «داینو، نیایش اسیران یهودی بابل، سرود عید فصح»، «ورود پیروزمندانه کوروش به بابل» و «منشور حقوق بشر کوروش، تدهین شده توسط خداوند» است.
همین اثر بهانهای شد برای آنکه «نگار نوراد» بنشیند روبهرویش و هر دو با هم از این سمفونی بگویند که سالها عمر آهنگسازش را معطوف خودش کرده است. «نوراد» یکی از بهترین نوازندگان ویولونسل است. خودش سالها در ارکسترهای مختلف نواخته و ثابت کرده که میشود زن بود و نوازنده بود و خوش درخشید؛ آنقدر که هر ارکستر و هر اثری که به «ویولونسل» نیاز داشته باشد، او یکی از اولین گزینهها باشد.
گفتوگو در فضایی متفاوت انجام شد. در یک روز تابستانی داغ که حال تهران خوب نبود، اما حال ما تا دلتان بخواهد خوش بود. در آن باغ مصفا و با چنین معاشرانی با حرفزدن دربارهی هنر مگر میشود بد بود؟ بهانه اما «کوروش کبیر» بود. اما «نگار» به گفتوگو که نشست از ارکستر پرسید، از آهنگسازان ایرانی، از مخاطبان موسیقی کلاسیک و از عشق و نمیدانید از عشق شنیدن از زبان لوریس چه کیفی دارد. پس این گفتوگو را ببینید تا در یک تجربهی ناب غرق شوید.
برخی آدمها اما متفاوتند. برای همین است که از عوامالناس جدا میشوند. میشوند آنهایی که میتوان در پناهشان خوش شد و خوب شد و حالِ دیگری را تجربه کرد. این آدمها میشوند پیامبرهای بینام و نشان این روزگار. میشوند آیات خدا روی زمین و چه حجتی بالاتر از زیبایی و مهر برای حقانیت پروردگار؟ خب تعداد این آدمها زیاد نیست (ایکاش بود). راستش را بخواهید هر روز هم دارد کمتر میشود. آنقدر که وقتی یکیشان را پیدا میکنی، باید با تمام وجود خدا را شکر کنی و از کنارش، کنار نروی.
«لوریس چکناواریان» یکی از این آدمها است. از آنهایی که وقتی استاد است، وقتی رهبر ارکستر است، وقتی بیش از هر چهرهی دیگری مشهور است، هیچ فرقی نمیکند با آن «لوریس»ی که خودش انتخاب کرده مدتی گوشهی خانهی دنج زیبایش در سی تیر بنشیند و فقط بنویسد و بنویسد و آهنگ بسازد. «لوریس» نشانهای از خداوند است؛ از آن آدمهایی که آمدهاند برای پاشیدن نور و مهر و زیبایی به دنیا. برای اینکه آدم با دیدنشان هنوز به آدمیزاد امیدوار باشد. هنوز دلش گرم شود که در این دنیای وحشی، هستند کسانی که میشود دیدشان، با آنها معاشرت کرد و حظ برد.
«لوریس چکناواریان»، جوان شوخ و شنگ 80 ساله، این روزها اثری را با نام «کوروش کبیر» منتشر کرده است. او همیشه دغدغهی ایران را داشته؛ دغدغه زادگاهش و کشورش و برای همین هم هست که در این سرزمین ماند؛ چه آنوقت که پرشور کار میکرد و چه آنوقت که دیگرانی آمدند در ارکستر سمفونیک که نه او را به عنوان رهبر مهمان دعوت کردند و نه اثری را از او اجرا کردند. این چیزها خیلی هم برایش مهم نیست. اصلاً معادلات او با آدمهای معمولی، با همهی عوامالناس فرق میکند. برای همین هم هست که می گوید برای امروز نمینویسد. مینویسد برای فردا. برای آینده. همان چیزی که ما همه نگرانش هستیم و او با فراغ بال، بالهایش را برایش گشوده است.
«کوروش کبیر» را ارکستر سمفونیک لندن و ارکستر ویسز ضبط کردهاند و شامل قطعاتی چون «سیل و تاک»، «نخستین رویای آستیاگ، پادشاه ماد، باران»، «دومین رویای آستیاگ، سیل»، «زایش و ربودهشدن کوروش، «اندوه ماندانا»، «کودکی کوروش در میان شبانان دشت، داستان شبانی»، «خشم استیاگ و مجازات کردن هارپاگ، سردار مادی»، «نبرد پاسارگاد، کوروش، استیاگ را شکست داده و امپراتوری پارسی را بنا مینهد»، «کوروش، شاه شاهان»، «نوروز، روز سال نو، اجتماع شهریاران»، «عشق کوروش و کاساندرا، دختر فرناسپ»، «ازدواج شاهانه»، «نبرد تیمبرا، کوروش، کرزوس پادشاه لیدیه را شکست میدهد»، «داینو، نیایش اسیران یهودی بابل، سرود عید فصح»، «ورود پیروزمندانه کوروش به بابل» و «منشور حقوق بشر کوروش، تدهین شده توسط خداوند» است.
همین اثر بهانهای شد برای آنکه «نگار نوراد» بنشیند روبهرویش و هر دو با هم از این سمفونی بگویند که سالها عمر آهنگسازش را معطوف خودش کرده است. «نوراد» یکی از بهترین نوازندگان ویولونسل است. خودش سالها در ارکسترهای مختلف نواخته و ثابت کرده که میشود زن بود و نوازنده بود و خوش درخشید؛ آنقدر که هر ارکستر و هر اثری که به «ویولونسل» نیاز داشته باشد، او یکی از اولین گزینهها باشد.
گفتوگو در فضایی متفاوت انجام شد. در یک روز تابستانی داغ که حال تهران خوب نبود، اما حال ما تا دلتان بخواهد خوش بود. در آن باغ مصفا و با چنین معاشرانی با حرفزدن دربارهی هنر مگر میشود بد بود؟ بهانه اما «کوروش کبیر» بود. اما «نگار» به گفتوگو که نشست از ارکستر پرسید، از آهنگسازان ایرانی، از مخاطبان موسیقی کلاسیک و از عشق و نمیدانید از عشق شنیدن از زبان لوریس چه کیفی دارد. پس این گفتوگو را ببینید تا در یک تجربهی ناب غرق شوید.
- دسته بندی
- تلویزیون و سریال
- برچسب
- موسیقی ما, سایت موسیقی ما, گفت و گو
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند