Write For Us

هستی عریان : حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی ، دفتر دوم مثنوی ، قسمت ۱

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
137 نمایش
Published
حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی ، دفتر دوم مثنوی ، قسمت ۱

یافتن شاه باز را به خانه‌ی کمپیر زن

چون بگریانم بجوشد رحمتم آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش چونش کردم بسته دل بگشایمش
رحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاست چون گریست از بحر رحمت موج خاست
دفتردوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۰

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
هر کی شدت حلقه در زود برد حقه زر خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۵۴۶

حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی

بود شیخی دایما او وامدار از جوامردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان
هم بوام او خانقاهی ساخته جان و مال و خانقه در باخته
وام او را حق ز هر جا می‌گزارد کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد
گفت پیغامبر که در بازارها دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
کای خدا تو منفقان را ده خلف ای خدا تو ممسکان را ده تلف
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد حلق خود قربانی خلاق کرد
حلق پیش آورد اسمعیل‌وار کارد بر حلقش نیارد کرد کار
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش تو بدان قالب بمنگر گبروش
چون خلف دادستشان جان بقا جان ایمن از غم و رنج و شقا
شیخ وامی سالها این کار کرد می‌ستد می‌داد همچون پای‌مرد
تخمها می‌کاشت تا روز اجل تا بود روز اجل میر اجل
چونک عمر شیخ در آخر رسید در وجود خود نشان مرگ دید
وام‌داران گرد او بنشسته جمع شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
وام‌داران گشته نومید و ترش درد دلها یار شد با درد شش
شیخ گفت این بدگمانان را نگر نیست حق را چار صد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد لاف حلوا بر امید دانگ زد
شیخ اشارت کرد خادم را بسر که برو آن جمله حلوا را بخر
تا غریمان چونک آن حلوا خورند یک زمانی تلخ در من ننگرند
در زمان خادم برون آمد بدر تا خرد او جمله حلوا را بزر
گفت او را کوترو حلوا بچند گفت کودک نیم دینار و ادند
گفت نه از صوفیان افزون مجو نیم دینارت دهم دیگر مگو
او طبق بنهاد اندر پیش شیخ تو ببین اسرار سر اندیش شیخ
کرد اشارت با غریمان کین نوال نک تبرک خوش خورید این را حلال
چون طبق خالی شد آن کودک ستد گفت دینارم بده ای با خرد
شیخ گفتا از کجا آرم درم وام دارم می‌روم سوی عدم
کودک از غم زد طبق را بر زمین ناله و گریه بر آورد و حنین
می‌گریست از غبن کودک های های کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
کاشکی من گرد گلخن گشتمی بر در این خانقه نگذشتمی
صوفیان طبل‌خوار لقمه‌جو سگ‌دلان و همچو گربه روی‌شو
از غریو کودک آنجا خیر و شر گرد آمد گشت بر کودک حشر
پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت تو یقین دان که مرا استاد کشت
گر روم من پیش او دست تهی او مرا بکشد اجازت می‌دهی
وان غریمان هم بانکار و جحود رو به شیخ آورده کین باری چه بود
مال ما خوردی مظالم می‌بری از چه بود این ظلم دیگر بر سری
تا نماز دیگر آن کودک گریست شیخ دیده بست و در وی ننگریست
شیخ فارغ از جفا و از خلاف در کشیده روی چون مه در لحاف
با ازل خوش با اجل خوش شادکام فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام
آنک جان در روی او خندد چو قند از ترش‌رویی خلقش چه گزند
آنک جان بوسه دهد بر چشم او کی خورد غم از فلک وز خشم او
در شب مهتاب مه را بر سماک از سگان و وعوع ایشان چه باک
سگ وظیفه‌ی خود بجا می‌آورد مه وظیفه‌ی خود برخ می‌گسترد
کارک خود می‌گزارد هر کسی آب نگذارد صفا بهر خسی
دفتردوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۱

Contact us: [email protected]
Website: www.hastiyeoryan.com
Facebook: https://www.facebook.com/Hastiye-Oryan-416941478440228/
https://www.facebook.com/hastiye.oryan
Sound Cloud: https://soundcloud.com/hastiye-oryan
Telegram: https://t.me/hastiyeoryan
& https://t.me/hastiye_oryan
Instagram: https://www.instagram.com/hastiyeoryan
دسته بندی
اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند