Write For Us

هستی عریان : حکایت آن امیر کی غلام را گفت کی می بیار، دفتر پنجم ، قسمت ۷

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
154 نمایش
Published
حکایت آن امیر کی غلام را گفت کی می بیار، دفتر پنجم ، قسمت ۷

دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد

علم جویی از کتبها ای فسوس ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس
بحر علمی در نمی پنهان شده در سه گز تن عالمی پنهان شده
می چه باشد یا سماع و یا جماع تا بجویی زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذره‌ای شد وام خواه زهره‌ای از خمره‌ای شد جام‌خواه
جان بی‌کیفی شده محبوس کیف آفتابی حبس عقده اینت حیف
دفتر پنجم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۵۱

امتحان کردن مصطفی علیه‌السلام عایشه را رضی الله عنها
کی چه پنهان می‌شوی پنهان مشو که اعمی ترا نمی‌بیند تا پدید آید
کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست

گفت پیغامبر برای امتحان او نمی‌بیند ترا کم شو نهان
کرد اشارت عایشه با دستها او نبیند من همی‌بینم ورا
غیرت عقل است بر خوبی روح پر ز تشبیهات و تمثیل این نصوح
با چنین پنهانیی کین روح راست عقل بر وی این چنین رشکین چراست
از که پنهان می‌کنی ای رشک‌خو آنک پوشیدست نورش روی او
می‌رود بی‌روی‌پوش این آفتاب فرط نور اوست رویش را نقاب
از که پنهان می‌کنی ای رشک‌ور که آفتاب از وی نمی‌بیند اثر
رشک از آن افزون‌ترست اندر تنم کز خودش خواهم که هم پنهان کنم
ز آتش رشک گران آهنگ من با دو چشم و گوش خود در جنگ من
چون چنین رشکیستت ای جان و دل پس دهان بر بند و گفتن را بهل
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب از سوی دیگر بدراند حجاب
در خموشی گفت ما اظهر شود که ز منع آن میل افزون‌تر شود
گر بغرد بحر غره‌ش کف شود جوش احببت بان اعرف شود
حرف گفتن بستن آن روزنست عین اظهار سخن پوشیدنست
بلبلانه نعره زن در روی گل تا کنی مشغولشان از بوی گل
تا به قل مغشول گردد گوششان سوی روی گل نپرد هوششان
پیش این خورشید کو بس روشنیست در حقیقت هر دلیلی ره‌زنیست
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۲۰

تفسیر یا حسرة علی العباد

او همی گوید که از اشکال تو غره گشتم دیر دیدم حال تو
شمع مرده باده رفته دلربا غوطه خورد از ننگ کژبینی ما
ظلت الارباح خسرا مغرما نشتکی شکوی الی الله العمی
حبذا ارواح اخوان ثقات مسلمات ممنات قانتات
هر کسی رویی به سویی برده‌اند وان عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند
هر کبوتر می‌پرد در مذهبی وین کبوتر جانب بی‌جانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی دانه‌ی ما دانه‌ی بی‌دانگی
زان فراخ آمد چنین روزی ما که دریدن شد قبادوزی ما
دفتر پنجم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۸

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من به حضرت آصف که می‌برد پیغام که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن و از این معامله غافل مشو که حیف خوری
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
به یمن همت حافظ امید هست که باز اری اسامر لیلای لیله القمر
غزل ۴۵۲ دیوان حافظ

حکایت آن مطرب کی در بزم امیر ترک این غزل آغاز کرد
گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمی‌دانم ازین آشفته ی بی‌دل چه می‌خواهی
نمی‌دانم و بانگ بر زدن ترک کی آن بگو کی می‌دانی و جواب مطرب امیر را

مطرب آغازید پیش ترک مست در حجاب نغمه اسرار الست
من ندانم که تو ماهی یا وثن من ندانم تا چه می‌خواهی ز من
می‌ندانم که چه خدمت آرمت تن زنم یا در عبارت آرمت
این عجب که نیستی از من جدا می‌ندانم من کجاام تو کجا
می‌ندانم که مرا چون می‌کشی گاه در بر گاه در خون می‌کشی
هم‌چنین لب در ندانم باز کرد می‌ندانم می‌ندانم ساز کرد
چون ز حد شد می‌ندانم از شگفت ترک ما را زین حراره دل گرفت
برجهید آن ترک و دبوسی کشید تا علیها بر سر مطرب رسید
گرز را بگرفت سرهنگی بدست گفت نه مطرب کشی این دم بدست
گفت این تکرار بی حد و مرش کوفت طبعم را بکوبم من سرش
قلتبانا می‌ندانی گه مخور ور همی‌دانی بزن مقصود بر
آن بگو ای گیج که می‌دانیش می‌ندانم می‌ندانم در مکش
من بپرسم کز کجایی هی مری تو بگویی نه ز بلخ و نه از هری
نه ز بغداد و نه موصل نه طراز در کشی در نی و نی راه دراز
خود بگو من از کجاام باز ره هست تنقیح مناط اینجا بله
یا بپرسیدم چه خوردی ناشتاب تو بگویی نه شراب و نه کباب
نه قدید و نه ثرید و نه عدس آنچ خوردی آن بگو تنها و بس
این سخن‌خایی دراز از بهر چیست گفت مطرب زانک مقصودم خفیست
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۲۱

تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر
می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

جان بسی کندی و اندر پرده‌ای زانک مردن اصل بد ناورده‌ای
تا نمیری نیست جان کندن تمام بی‌کمال نردبان نایی به بام
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۲۲

Contact us: [email protected]
Website: www.hastiyeoryan.com
Facebook: https://www.facebook.com/Hastiye-Oryan-416941478440228/
https://www.facebook.com/hastiye.oryan
Sound Cloud: https://soundcloud.com/hastiye-oryan
Telegram: https://t.me/hastiyeoryan
& https://t.me/hastiye_oryan
Instagram: https://www.instagram.com/hastiyeoryan
دسته بندی
اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند