شاهنامه فردوسی با آناهیتا الف - شاهنامه خوانی قسمت یازدهم - پادشاه ماردوش و مغز جوانان
سلام به روی ماهتون
ممنونم با من همراه هستید و نظرات پر مهر و لطفتون مایه شادی بنده ست
در این قسمت وارد دوران تاریکی از شاهنامه میشیم که بی شباهت به دوران کنونی نیست
دورانی که در اون همه ی خوبی ها و بزرگواری ها و ادب و انسانیت از بین رفته و در سایه ی بی مهری و دیو سیرتی و پلیدی پنهان شده
دورانی که در اون هنر بی ارزش شده و جادو ارزشمند
عقل و خرد و فرزانگی جاش رو داده به دیوانگی و هجو و بی خردی
بله دوران پادشاهی ضحاک ماردوش
کسی که با یک قتل به قدرت میرسه و با شیطان عهد و پیمان بسته
کسی که انسان رو بر نمیتابه و قصر و دیوان و ایوانش مختص دیو ها و اهریمن و دیوسیرت هاست
کسی که هر روز دو جوان به خاطرش کشته میشن و مغزشون به خورد مارهای روی شونه ش که هدیه اهریمن (شیطان ) هست داده میشه
کسی که تاریکی و سیاهی رو به ایران زمین اورده و آرامش و شادی رو از این سرزمین زیبا گرفته
از سرزمین اعراب اومده و با خودش شیاطین رو به سرزمین ایزدان آورده
خلق بد و غارتگری و کشتن و سوختن تنها چیزیه که بلده و جز همنشینی با ابلیس و دیو و جادوگران کاری نمیکنه
تحقیر ایرانیان و تمسخر انسانهای پاکدامن و آسیب زدن به بزرگان و جنگاوران کشور براش تفریح به حساب میاد
و کسی اجازه ی مخالفت باهاش رو نداره
درست مثل امروزه
درست مثل الان ایران زمین
فکر میکنم جمله ی درستی باشه اگه بگیم
"ضحاک زمانه ات را بشناس"
پادشاهی ضحاک هزار سال بود
چو ضحاک بر تخت شد شهریار...برو سالیان انجمن شد هزارسراسر زمانه بدو گشت باز...برآمد برین روزگاری درازنهان گشت کردار فرزانگان...پراگنده شد کام دیوانگانهنر خوار شد ، جادویی ارجمند...نهان راستی ، آشکارا گزندشده بر بدی دست دیوان دراز...به نیکی نبودی سخن جز به رازدو پاکیزه از خانه ی جمّشید...برون آوریدند لرزان چو بیدکه جمشید را هر دو خواهر بدند...سر بانوان را چو افسر بدندز پوشیدهرویان یکی شهرناز...دگر پاکدامن به نام ارنوازبه ایوان ضحاک بردندشان...بدان اژدهافش سپردندشانبپروردشان از ره جادویی...بیاموختشان کژی و بدخوییندانست خود جز بد آموختن...جز از کشتن و غارت و سوختن چنان بد که هر شب دو مرد جوان...چه کهتر ، چه از تخمه ی پهلوانخورشگر ببردی به ایوان اوی...همی ساختی راه درمان اویبکشتی و مغزش بپرداختی...مران اژدها را خورش ساختیدو پاکیزه از کشور پادشا...دو مرد گرانمایه ی پارسایکی نام ارمایل پاکدین...دگر نام گرمایل پیش بینچنان بد که بودند روزی به هم...سخن رفت هر گونه از بیش و کمز بیدادگر شاه و ز لشکرش...وزان رسم های بد اندر خَورشیکی گفت ما را به خوالیگری...بباید بر شاه رفت آوریوزان پس یکی چارهیی ساختند...ز هر گونه اندیشه انداختنمگر زین دو تن را که ریزند خون...یکی را توان آوریدن برونبرفتند و خوالیگری ساختند...خورش خود بی اندازه بشناختندخورش خانه ی پادشاه جهان...گرفت این دو بیدار خرم نهانچو آمد بنزدیک خون ریختن...ز شیرین روان اندر آویختنازان روز بانان مردمکشان...گرفته دو مرد جوان را کشانزنان پیش خوالیگران تاختند...ز بالا بروی اندرانداختندپر از درد خوالیگران را جگر...پر از خون دو دیده پر از کینه سرهمی بنگرید این بدان آن بدین...ز کردار بیداد شاه زمیناز آن دو یکی را بپرداختند...جزین چارهیی نیز نشناختندبرون کرد مغز سر گوسفند...بیامیخت با مغز آن ارجمندیکی را به جان داد زنهار و گفت...نگر تا بداری سر اندر نهفتنگر تا نباشی به آباد شهر...ترا از جهان کوه و دشتست بهربه جای سرش زان سر بیبها...خورش ساختند از پی اژدهاازین گونه هر ماهیان سیجوان...ازیشان همی یافتندی روانچو گرد آمدی مرد ازیشان دویست...بران سان که نشناختندی که کیستخورشگر بدیشان بزی چند و میش...سپردی و صحرا نهادیش پیشکنون کرد از آن تخمه داد نژاد...کز آباد ناید به دل برش یادپس آیین ضحاک وارونه خوی...چنان بد که چون میبدش آرزویز مردان جنگی یکی خواستی...بکشتی که با دیو برخاستیکجا نامور دختری خوبروی...به پردندرون پاک بیگفت وگویپرستنده کردیش در پیش خویش...نه رسم کیی بد نه آیین کیش
موسیقی ابتدای ویدیو هنر دوست گرامی آقای علیرضا سلگی هست
ودوتا تصویر ضحاک در میانه ی ویدیو اثر مستقل هنرمند دیجیتال آقای علی جلالی هست
the intro music is written and played by Mr. ALIREZA SOLGI
and the painting of ZAHHAK is a personal piece belong to digital artist Mr. ALI JALALI
سلام به روی ماهتون
ممنونم با من همراه هستید و نظرات پر مهر و لطفتون مایه شادی بنده ست
در این قسمت وارد دوران تاریکی از شاهنامه میشیم که بی شباهت به دوران کنونی نیست
دورانی که در اون همه ی خوبی ها و بزرگواری ها و ادب و انسانیت از بین رفته و در سایه ی بی مهری و دیو سیرتی و پلیدی پنهان شده
دورانی که در اون هنر بی ارزش شده و جادو ارزشمند
عقل و خرد و فرزانگی جاش رو داده به دیوانگی و هجو و بی خردی
بله دوران پادشاهی ضحاک ماردوش
کسی که با یک قتل به قدرت میرسه و با شیطان عهد و پیمان بسته
کسی که انسان رو بر نمیتابه و قصر و دیوان و ایوانش مختص دیو ها و اهریمن و دیوسیرت هاست
کسی که هر روز دو جوان به خاطرش کشته میشن و مغزشون به خورد مارهای روی شونه ش که هدیه اهریمن (شیطان ) هست داده میشه
کسی که تاریکی و سیاهی رو به ایران زمین اورده و آرامش و شادی رو از این سرزمین زیبا گرفته
از سرزمین اعراب اومده و با خودش شیاطین رو به سرزمین ایزدان آورده
خلق بد و غارتگری و کشتن و سوختن تنها چیزیه که بلده و جز همنشینی با ابلیس و دیو و جادوگران کاری نمیکنه
تحقیر ایرانیان و تمسخر انسانهای پاکدامن و آسیب زدن به بزرگان و جنگاوران کشور براش تفریح به حساب میاد
و کسی اجازه ی مخالفت باهاش رو نداره
درست مثل امروزه
درست مثل الان ایران زمین
فکر میکنم جمله ی درستی باشه اگه بگیم
"ضحاک زمانه ات را بشناس"
پادشاهی ضحاک هزار سال بود
چو ضحاک بر تخت شد شهریار...برو سالیان انجمن شد هزارسراسر زمانه بدو گشت باز...برآمد برین روزگاری درازنهان گشت کردار فرزانگان...پراگنده شد کام دیوانگانهنر خوار شد ، جادویی ارجمند...نهان راستی ، آشکارا گزندشده بر بدی دست دیوان دراز...به نیکی نبودی سخن جز به رازدو پاکیزه از خانه ی جمّشید...برون آوریدند لرزان چو بیدکه جمشید را هر دو خواهر بدند...سر بانوان را چو افسر بدندز پوشیدهرویان یکی شهرناز...دگر پاکدامن به نام ارنوازبه ایوان ضحاک بردندشان...بدان اژدهافش سپردندشانبپروردشان از ره جادویی...بیاموختشان کژی و بدخوییندانست خود جز بد آموختن...جز از کشتن و غارت و سوختن چنان بد که هر شب دو مرد جوان...چه کهتر ، چه از تخمه ی پهلوانخورشگر ببردی به ایوان اوی...همی ساختی راه درمان اویبکشتی و مغزش بپرداختی...مران اژدها را خورش ساختیدو پاکیزه از کشور پادشا...دو مرد گرانمایه ی پارسایکی نام ارمایل پاکدین...دگر نام گرمایل پیش بینچنان بد که بودند روزی به هم...سخن رفت هر گونه از بیش و کمز بیدادگر شاه و ز لشکرش...وزان رسم های بد اندر خَورشیکی گفت ما را به خوالیگری...بباید بر شاه رفت آوریوزان پس یکی چارهیی ساختند...ز هر گونه اندیشه انداختنمگر زین دو تن را که ریزند خون...یکی را توان آوریدن برونبرفتند و خوالیگری ساختند...خورش خود بی اندازه بشناختندخورش خانه ی پادشاه جهان...گرفت این دو بیدار خرم نهانچو آمد بنزدیک خون ریختن...ز شیرین روان اندر آویختنازان روز بانان مردمکشان...گرفته دو مرد جوان را کشانزنان پیش خوالیگران تاختند...ز بالا بروی اندرانداختندپر از درد خوالیگران را جگر...پر از خون دو دیده پر از کینه سرهمی بنگرید این بدان آن بدین...ز کردار بیداد شاه زمیناز آن دو یکی را بپرداختند...جزین چارهیی نیز نشناختندبرون کرد مغز سر گوسفند...بیامیخت با مغز آن ارجمندیکی را به جان داد زنهار و گفت...نگر تا بداری سر اندر نهفتنگر تا نباشی به آباد شهر...ترا از جهان کوه و دشتست بهربه جای سرش زان سر بیبها...خورش ساختند از پی اژدهاازین گونه هر ماهیان سیجوان...ازیشان همی یافتندی روانچو گرد آمدی مرد ازیشان دویست...بران سان که نشناختندی که کیستخورشگر بدیشان بزی چند و میش...سپردی و صحرا نهادیش پیشکنون کرد از آن تخمه داد نژاد...کز آباد ناید به دل برش یادپس آیین ضحاک وارونه خوی...چنان بد که چون میبدش آرزویز مردان جنگی یکی خواستی...بکشتی که با دیو برخاستیکجا نامور دختری خوبروی...به پردندرون پاک بیگفت وگویپرستنده کردیش در پیش خویش...نه رسم کیی بد نه آیین کیش
موسیقی ابتدای ویدیو هنر دوست گرامی آقای علیرضا سلگی هست
ودوتا تصویر ضحاک در میانه ی ویدیو اثر مستقل هنرمند دیجیتال آقای علی جلالی هست
the intro music is written and played by Mr. ALIREZA SOLGI
and the painting of ZAHHAK is a personal piece belong to digital artist Mr. ALI JALALI
- دسته بندی
- تفریح و سرگرمی
- برچسب
- شاهنامه فردوسی, شاهنامه خوانی, حکیم ابوالقاسم فردوسی
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند