Write For Us

شاهنامه فردوسی با آناهیتا الف- شاهنامه خوانی قسمت دوم ادامه دیباچه

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
2 نمایش
Published
شاهنامه فردوسی با آناهیتا الف- شاهنامه خوانی قسمت دوم ادامه دیباچه
سلام به روی ماهتون
خیلی خوش اومدین به دومین دورهمی شاهنامه خوانی مون
در این قسمت درباره آفرینش عالم و انسان و خورشید و ماه میخونیم و طبق معمول متن شعر رو در ادامه در کپشن براتون گذاشتم
اگر قسمت قبلی رو ندیدید حتما برید ببینید تا از اولین قسمت به ترتیب با هم پیش بریم
حتما حتما اگر از دیدن ویدیو لذت بردید لایک و سابسکرایب کنید و به دوستانتون هم این کانال رو معرفی کنید


فردوسی بزرگ ، به جرئت برجسته ترین شاعر فارسی زبانه که برای سرودن شاهنامه عمرش رو میگذاره
و این کتاب بین ایرانیان از زمان سرایش تا این دوران از عزیزترین و ارجمندترین کتاب ها بوده
در آینده اگر فرصتی دست بده حتما از زندگی خود فردوسی و دلیل عزتمندی و بزرگیش و تفاوت کارش با شعرای دیگه میگم


کتابی که من از روش میخونم ، نسخه ای از کتاب شاهنامه فردوسیه به تصحیح آقای جلال خالقی مطلق
از انتشارات Bibliotheca Persica
(The State of New York University Press)

در نیویورک 1366


موسیقی آغازین : قطعه ای در مایه ی نواست که توسط هنرمند گرامی آقای «علیرضا سلگی» به صورت اختصاصی برای این مجموعه ساخته و نواخته شده.

گفتار اندر وصف آفرینش عالم

از آغاز باید که دانی درست...............سر مایه ی گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید...............بدان تا توانایی آمد پدید

وزو مایه ی گوهر آمد چهار...............برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

یکی آتش برشده تابناک...............میان باد و آب از بر تیره خاک

نخستین که آتش ز جنبش دمید...............ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

وزان پس ز آرام سردی نمود...............ز سردی همان باز تری فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند...............ز بهر سپنجی سرای آمدند

گهرها یک اندر دگر ساختند...............ز هرگونه گردن برافراختند

پدید آمد این گنبد تیزرو...............شگفتی نماینده ی نوبه‌نو

درو ده و دو برج آمد پدید...............ببخشید داننده چونان سزید

ابر ده و دو هفت شد کدخدای...............گرفتند هر یک سزاوار جای

فلکها یک اندر دگر بسته شد...............بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون دشت و چون کوه و راغ...............زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه آبها بر دمید...............سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه...............یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره به سر بر شگفتی نمود...............به خاک اندرون روشنائی فزود

همی بر شد ابر و فرود آمد آب...............همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت...............به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی...............نپوید چو پیوندگان هر سویی

از آن پس چو جنبنده آمد پدید...............همه رستنی زیر خویش آورید

سرش زیر نامد به سان درخت................نگه کرد باید در این کار، سخت

خور و خواب و آرام جوید همی...............وزان زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد...............ز خاشاک ها خویشتن پرورد
(ز هر خاشه ای خویشتن پرورد)

نداند بد و نیک فرجام کار...............نخواهد ازو بندگی کردگار

چو دانا توانا بد و دادگر...............از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

چنین است فرجام کار جهان...............نداند کسی آشکار و نهان



گفتار اندر آفرینش مردم

کزین بگذری مردم آمد پدید...............شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند...............به گفتار خوب و خرد کاربند

پذیرنده ی هوش و رای و خرد...............مر او را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی...............که مردم به معنی چه باشد یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی...............جز این را نشانی ندانی همی

ترا از دو گیتی برآورده‌اند...............به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستینت فکرت پسینت شمار...............تو مر خویشتن را به بازی مدار

شنیدم ز دانا دگرگون ازین...............چه دانیم راز جهان آفرین

نگه کن بدین گنبد تیزگرد...............که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش...............نه آن رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی...............نه چون ما تباهی پذیرد همی

ازو دان فزونی و زو هم نهار...............بد و نیک نزدیک او آشکار

ز یاقوت سرخ ست چرخ کبود...............نه از آب و باد و نه از گزد و دود

به چندین فروغ و به چندین چراغ...............بیاراسته چون به نوروز باغ




گفتار اندر آفرینش آفتاب و ماه

روان اندران گوهر دلفروز...............کزو روشنایی گرفتست روز

که هر بامدادی چو زرین سپر...............ز مشرق برآرد فروزنده سر

زمین پوشد از نور پیراهنا...............شود تیره گیتی بدو روشنا

چو از مشرق او سوی خاور کشد...............ز مشرق شب تیره سر برکشد

نگیرند مر یکدگر را گذر...............نباشد ازین یک روش زاستر

ایا آنکه تو آفتابی همی...............چه بودت که بر من نتابی همی


چراغست مر تیره شب را بسیچ...............به بد تا توانی تو هرگز مپیچ

چو سی روز گردش بپیمایدا...............دو روز و دو شب روی ننمایدا

پدید آید آنگاه باریک و زرد...............چو پشت کسی کو غم عشق خورد

چو بیننده دیدارش از دور دید...............هم اندر زمان او شود ناپدید

دگر شب نمایش کند بیشتر...............ترا روشنایی دهد بیشتر

به دو هفته گردد تمام و درست...............بدان بازگردد که بود از نخست

بود هر شب آنگاه باریکتر...............به خورشید تابنده نزدیکتر

بدینسان نهادش خداوند داد...............بود تا بود هم بدین یک نهاد



بوس به روی ماهتون
راستی اگر از ویدیو خوشتون اومد حتما با لایک و سابسکرایب
و معرفی کانال به دوستان خودتون برای بهتر شدن و ادامه به من انرژی بدید
دسته بندی
تفریح و سرگرمی
برچسب
شاهنامه فردوسی, حکیم ابوالقاسم فردوسی, حکیم سخن
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند