Write For Us

شاهنامه فردوسی با آناهیتا الف - شاهنامه خوانی قسمت هشتم - جمشید پادشاه چهارم بخش یک

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
2 نمایش
Published
سلام به روی ماهتون
خوش اومدید به دورهمی شاهنامه خوانی مون
رسیدیم به پادشاه چهارم
فرزند طهمورت دیوبند و یکی از مهمترین شاهان اساطیری ایران زمین
جمشید
چو گیتی سرآمد بران دیوبند ... جهان را همه پند او سودمند
به سوگ اندرون شد دل هرکسی... نیامد بران روزگاران بسی
گرانمایه جمشید فرزند اوی…کمر بست یکدل پر از پند او
برآمد برآن تخت فرخ پدر…به رسم کیان بر سرش تاج زر
کمر بسته با فر شاهنشهی…جهان گشته سرتاسر او را رهی
زمانه بر آسوده از داوری…به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده بدو آبروی…فروزان شده تخت شاهی بدوی
منم گفت با فره ی ایزدی…همم شهریاری همم موبدی
بدان را ز بد دست کوته کنم…روان را سوی روشنی ره کنم
نخست آلت جنگ را دست برد…در نام جستن به گردان سپرد
به فر کیی نرم کرد آهنا…چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان…همه کرد پیدا به روشن روان
بدین اندرون سال پنجاه رنج…ببرد و ازین چند بنهاد گنج
دگر پنجه اندیشه ی جامه کرد…که پوشند هنگام ننگ و نبرد
ز کتان و ابریشم و موی قز…قصب کرد پرمایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن…به تار اندرون پود را بافتن
چو شد بافته شستن و دوختن…گرفتند ازو یکسر آموختن
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد…زمانه بدو شاد و او نیز شاد
ز هر پیشه یی انجمن کرد مرد…بدین اندرون پنجهی نیز خورد
گروهی آتوربان خوانیش…به رسم پرستندگان دانیش
جدا کردشان از میان گروه…پرستنده را جایگه کرد کوه
صفی برکشیدند و بنشاندند…همی نام تیشتاریان خواندند
کجا شیر مردان جنگ آورند…فروزنده ی لشکر و کشورند
کزیشان بود تخت شاهی به جای…وزیشان بود نام مردی به پای
بسودی سه دیگر گره را شناس…کجا نیست از کس بریشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند…به گاه خورش سرزنش نشنوند
ز فرمان تن‌آزاده و خورده نوش…از آواز پیغاره آسوده گوش
تن آزاد و آباد گیتی بروی…بر آسوده از داور و گفت و گوی
چه گفت آن سخنگوی آزاد مرد…که آزاد را کاهلی بنده کرد
چهارم که خوانند اهتوخوشی…همان دست‌ورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود…روانشان همیشه پراندیشه بود
بدین اندرون سال پنجاه نیز…بخورد و بورزید و بخشید چیز
ازین هر یکی را یکی پایگاه…سزاوار بگزید و بنمود راه
که تا هر کس اندازه ی خویش را…ببینند و دانند کم بیش را
بفرمود پس دیو ناپاک را…به آب اندرآمیختن خاک را
هرانچ از گل آمد چو بشناختند…سبک خشک را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد…به خشت از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخ های بلند…چو ایوان که باشد پناه از گزند
ز خارا گهر جست یک روزگار…همی کرد ازو روشنی خواستار
بدست آمدش چندگونه گهر…چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
ز خارا به افسون برون آورید…شد آراسته بندها را کلید
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب…چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
بزشکی و درمان هر دردمند…در تندرستی و راه گزند
همان رازها کرد نیز آشکار…جهان را نیامد چنو خواستار
گذر کرد ازان پس به کشتی برآب…ز کشور به کشور چو آمد شتاب
چنین سال پنجه برنجید نیز…ندید از هنر بر خرد بسته چیز
همه کردنیها چو آمد به جای…ز جای مهی برتر آورد پای
به فر کیانی یکی تخت ساخت…چه مایه بدو گوهر اندرنشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی…ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا…نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی…شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند…مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین…برآسوده از رنج تن ، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند…می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار…به ما ماند از آن خسروان یادگار

در قسمت بعدی ادامه داستان جمشید رو با هم میخونیم و با یکی از منفورترین شخصیت های شاهنامه آشنا میشیم حدس میزنید با کی؟
اگه از دیدن ویدیو لذت بردید لایک و سابسکرایب فراموش نشه و حتما برام کامنت بذارید من میخونم و حتما جواب میدم
بوس به روی ماهتون
دسته بندی
تفریح و سرگرمی
برچسب
شاهنامه فردوسی, حکیم ابوالقاسم فردوسی, حکیم سخن
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند