Write For Us

روایت فتح، مجموعه اول (طریق وصل 6)، عروج

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
1,076 نمایش
Published
روایت فتح، مجموعه اول (طریق وصل 6)، عروج
نخلستان‌هاي حاشيه‌ي اروند
ساعتي چند به غروب آفتاب، ما بار ديگر حاج علي‌اكبر رحمانيان را ملاقات كرديم، آنجا كه بچه‌هاي جهادمازندران جمع شده بودند تا جوانب مختلف طرح را يك بار ديگر بررسي كنند.
باطن مصفاي حاج علي‌اكبر در چهره‌ي مردانه‌اش تجلي داشت و ما را اگر چشم باطن بخشيده بودند، تقدير شهادت را در عمق چشمانش، در شكوفه‌هاي خنده و در وسعت ناصيه‌اش مي‌خوانديم. همه يك يك او را در آغوش گرفتند و نشان خاك را بر پيشاني‌اش بوسيدند و او را به امان خدا سپردند،اما هيچ يك از ما آن تقدير نزديك را در نيافت.
صبح روز عمليات، در سنگرهاي تازه تسخيرشده‌ي دشمن، بار ديگر حاج علي‌اكبر رحمانيان را ملاقات كرديم. آنها قصد داشتند كه از همين محور رأس البيشه، حاشيه‌ي اروند را تا خور به تصرف در بياورند. امروز كه بار ديگر به اين صحنه‌ها مي‌نگرم، گفته‌هاي مادرش را به خاطر مي‌آورم كه آرام و مطمئن مي‌گفت:كاش كه من بيش‌تر [از يك‌] پسر داشتم كه در راه خدا، صدقه‌ي سر علي‌اكبر امام حسين، مي‌دادم. روزي كه براي رفتن به سپاه خداحافظي كرد، گفتم اول صدقه‌ي سر علي‌اكبر امام‌حسين تو را دادم، دوم هرچه خدا قابِلمان دانست... خدا اين قرباني را قبول كند. هديه‌ي ناقابلي كه دادم امانت خودش بود، ولي الحمد كه آن را صحيح و سالم تحويل خدا دادم.

منزل شهيد رحمانيان‌
شب تحويل سال نو، هنگامي كه اين فيلم در آستانه‌ي سال تحويل از تلويزيون پخش مي‌شد، ما در خانه‌ي حاج علي‌اكبر رحمانيان بوديم و همراه خانواده‌اش بار ديگر صحنه‌هاي پُرحماسه‌ي آن روز را تماشا مي‌كرديم. پسر دو ساله‌ي حاج علي‌اكبر نيز در بغل مادرش نشسته بود. او يكي از سربازان كوچك امام زمان است كه از هم امروز براي فردايپرحماسه‌ي خويش آماده مي‌گردد.
اكنون كه بار ديگر به اين صحنه‌ها مي‌نگريستم، با خود مي‌گفتم كه اي كاش از چهره‌ي حميد نيز تصويرهاي درشتي بر مي‌داشتم و تجلي نور شهادت را در آرامش عميق چهره‌اش، در شكوفايي لبخندهاي صبورانه‌اش و يا در عمق كهكشاني چشمانش باز مي‌يافتم. حميد از صبح آرامش عجيبي داشت و از سخن گفتن سخت امساك مي‌كرد.
وقتياز آن خاكريز كه با دشت فاصله‌اي نزديك داشت سرازير شديم، دشمن رگبار كاليبر تانك را روي بچه‌ها گرفته بود و از اين ميان، اين حميد بود كه خداوند او را براي لقاي خويش برگزيده بود. آري، شهادت تنها مزد خوبان است. حميد قفس تنگ تنش را رها كرد و در معيت ملائكه‌ي خدا، عرصه‌ي آسمان اول را كه با نور كهكشان‌ها احاطه شده بود طي كرد و به ملأ اعلي پيوست و ما مانديم. او رفت، اما اسلحه‌اش بر خاك نماند. كمكش آرپي‌جي را برداشت و سينه‌خيز به سراغ دشمن رفت.
در خانه‌ي حاج علي‌اكبر رحمانيان شب سال تحويل همه چشم به تلويزيون دوخته بودند، اما من مدتي طول كشيد تا از ياد حميد و آن سفر كهكشاني به زمين باز گشتم و خود را در خانه‌ي حاج علي‌اكبر يافتم.

حاشيه‌ي اروند، منطقه‌ي عملياتي والفجرهشت‌
ساعتي بعد صداي تكبير بچه‌ها كه حكايت از پيروزي نهايي داشت به آسمان برخاست و با صداي تكبير ملائكه درهم آميخت.
دسته بندی
اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند