روایت فتح، مجموعه سوم، قسمت اول، قاسم
قسمتی از متن:
ديماه ١٣٦٥، شلمچه
آن روز وقتی جادهی كنار دژهای تسخیرشده را به سمت محور غربی پنج ضلعی طی ميكردیم، هیچیك از ما نگران تقدیر خویش نبود؛ تسلیم و رضا جایی برای نگرانی و اضطراب باقی نميگذارد.
حسن هادی همان روز شهید شد، فردای آن روز قاسم(١) و پسفردا رضا(٢). اما چه غم، این راهی است كه نه تنها اگر همهی ما هم جانفدای آن شویم ميارزد، بلكه سر شكر داریم و بر دیده منت كه خداوند به ما موهبتی عطا فرموده است كه به هیچیك از امتهای دیگر نبخشیده. بابجهاد، باب اولیای خاص خداست و دری نیست كه بر هركس كه دم از مسلمانی ميزند گشوده شود.
وقتی از آن كانالهای عمیقی كه سنگرهای مستحكم بتونی را به یكدیگر ميپیوست ميگذشتیم، در ميیافتیم كه چرا دشمن هرگز باور نميكرد كه این دژ به تسخیر لشكریان اسلام در آید. بین این دژها و جبههی پیشین ما كیلومترها آب فاصله است، كیلومترها آبی كه اگرهیچ مانع دیگری نیز در سر راه وجود نداشت پیمودن آن محال مينمود، چه برسد به اینكه میدانهای وسیع و مكرر مین و سیمهای خاردار نیز تمامی این فاصله را پوشانده بوده است.كارشناسهای نظامی غرب در توصیف قدرت مهندسی _ رزمی ما گفته بودند كه اگر سپاهیان اسلام دوازده ساعت در منطقهای دوام بیاورند دیگر تسخیر آن محال است؛ و این حقیقتی است. بیست و چهار ساعت از شكستن خطوط دشمن نگذشته كه چهرهی منطقه كاملاً تغییر كرده است. شبكهای وسیع از جادههای تداركاتی سراسر جبهه را پوشانده و جدارههای بلندی از خاك جادهها را در پناه خود گرفته است.
قاسم، پرصلابت و استوار، پیشاپیش ما حركت ميكرد و صدا ميگرفت...
هنوز سفیدی چشمهای آن بيسیمچی جهاد را كه در زمینهی آفتابسوختهی چهرهاش مثل مروارید ميدرخشید و آن لبخند پرنجابتش را از یاد نبرده بودیم كه به آن پیر دلاور بر خوردیم. پدر شهید است و این بار نیز فرزند دیگرش را كه جراحت برداشته روانه كرده و خود ایستاده است. آن شیخ را كه با چراغ در جستوجوی انسان سرگردان است خبر كنید كه مراد او اینجاست، به اینجا بیاید.
چیزی نگذشته بود كه خمپارهای پشت سرمان فرونشست و تركشی به یكی از لودرها اصابت كرد. اگر كسی پنداشته است كه ميتوان سخن از حق گفت و مردم جهان را علیه حاكمیت جهانی كفر شوراند و سیر تاریخ را تغییر داد و در عین حال در آرامشی كامل از مكر شیطان و اذنابش در امان بود، سخت در اشتباه است. قلمرو حاكمیت شیطان ضعف و ترس انسانهاست و اگر ميخواهی جهان را از كف او خارج كنی، نباید بترسی...
آری، ميبینی؟ طلسم دیو كفر شكسته است، اما نه به دست رستم؛ طلسم آن وحشتی است كه در نفس توست و با یقین ميشكند. لاحول و لاقوهی الا بالله. كجاست آن كه آخر شاهنامه را در وصفتو بسراید؟ چهارده قرن گذشت و چهارده كنگره از كاخ كسرا یكایك فرو ریخت و عصر شاهان سپری شد و اكنون جهان منتظر توست.
قسمتی از متن:
ديماه ١٣٦٥، شلمچه
آن روز وقتی جادهی كنار دژهای تسخیرشده را به سمت محور غربی پنج ضلعی طی ميكردیم، هیچیك از ما نگران تقدیر خویش نبود؛ تسلیم و رضا جایی برای نگرانی و اضطراب باقی نميگذارد.
حسن هادی همان روز شهید شد، فردای آن روز قاسم(١) و پسفردا رضا(٢). اما چه غم، این راهی است كه نه تنها اگر همهی ما هم جانفدای آن شویم ميارزد، بلكه سر شكر داریم و بر دیده منت كه خداوند به ما موهبتی عطا فرموده است كه به هیچیك از امتهای دیگر نبخشیده. بابجهاد، باب اولیای خاص خداست و دری نیست كه بر هركس كه دم از مسلمانی ميزند گشوده شود.
وقتی از آن كانالهای عمیقی كه سنگرهای مستحكم بتونی را به یكدیگر ميپیوست ميگذشتیم، در ميیافتیم كه چرا دشمن هرگز باور نميكرد كه این دژ به تسخیر لشكریان اسلام در آید. بین این دژها و جبههی پیشین ما كیلومترها آب فاصله است، كیلومترها آبی كه اگرهیچ مانع دیگری نیز در سر راه وجود نداشت پیمودن آن محال مينمود، چه برسد به اینكه میدانهای وسیع و مكرر مین و سیمهای خاردار نیز تمامی این فاصله را پوشانده بوده است.كارشناسهای نظامی غرب در توصیف قدرت مهندسی _ رزمی ما گفته بودند كه اگر سپاهیان اسلام دوازده ساعت در منطقهای دوام بیاورند دیگر تسخیر آن محال است؛ و این حقیقتی است. بیست و چهار ساعت از شكستن خطوط دشمن نگذشته كه چهرهی منطقه كاملاً تغییر كرده است. شبكهای وسیع از جادههای تداركاتی سراسر جبهه را پوشانده و جدارههای بلندی از خاك جادهها را در پناه خود گرفته است.
قاسم، پرصلابت و استوار، پیشاپیش ما حركت ميكرد و صدا ميگرفت...
هنوز سفیدی چشمهای آن بيسیمچی جهاد را كه در زمینهی آفتابسوختهی چهرهاش مثل مروارید ميدرخشید و آن لبخند پرنجابتش را از یاد نبرده بودیم كه به آن پیر دلاور بر خوردیم. پدر شهید است و این بار نیز فرزند دیگرش را كه جراحت برداشته روانه كرده و خود ایستاده است. آن شیخ را كه با چراغ در جستوجوی انسان سرگردان است خبر كنید كه مراد او اینجاست، به اینجا بیاید.
چیزی نگذشته بود كه خمپارهای پشت سرمان فرونشست و تركشی به یكی از لودرها اصابت كرد. اگر كسی پنداشته است كه ميتوان سخن از حق گفت و مردم جهان را علیه حاكمیت جهانی كفر شوراند و سیر تاریخ را تغییر داد و در عین حال در آرامشی كامل از مكر شیطان و اذنابش در امان بود، سخت در اشتباه است. قلمرو حاكمیت شیطان ضعف و ترس انسانهاست و اگر ميخواهی جهان را از كف او خارج كنی، نباید بترسی...
آری، ميبینی؟ طلسم دیو كفر شكسته است، اما نه به دست رستم؛ طلسم آن وحشتی است كه در نفس توست و با یقین ميشكند. لاحول و لاقوهی الا بالله. كجاست آن كه آخر شاهنامه را در وصفتو بسراید؟ چهارده قرن گذشت و چهارده كنگره از كاخ كسرا یكایك فرو ریخت و عصر شاهان سپری شد و اكنون جهان منتظر توست.
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند