روایت فتح، مجموعه پنجم، قسمت دهم، درخششی دیگر
قسمتی از متن:
اوایل مرداد ماه ١٣٦٧، صالحآباد
روزهای بعد از قبول قطعنامهی ٥٩٨، اواخر تیر و اوایل مرداد ماه ١٣٦٧، برای مردم بیدار و دردآزمودهی ما روزهای امتحانی دیگر بود و درخششی دیگر. چه بود آنچه كه ما را به پذیرش قطعنامهی ٥٩٨ كشانده بود؟ هر چه بود، دشمن ما كه بیش از حد به توهمات و انگارهای غلط خویش اعتماد كرده بود، یك بار دیگر هجوم گستردهای را با همان شیوهی نخستین، از جبهههای جنوب و غرب و شمال غربی آغاز كرد تا شاید بتواند به همان مراد اولیهی خویش دست یابد و ریشهی این شجرهی طیبه، این تنها حكومت حق در سراسر جهان را از خاك كرهی ارض خارج سازد. اما زهی خیال باطل!
دشمن كه پنداشته بود بالاخرهتوانسته است انقلاب اسلامی ایران را در ضعیفترین مراحل حیات خویش به دام بیندازد، با همهی توان خود، از شلمچه، پاسگاه زید، مهران، دهلران، سومار، میمك، صالحآباد، قصرشیرین، سر پل ذهاب و حتی حاج عمران و پیرانشهر هجوم آورد. اما او در این اشتباه تنها نبود؛ بسیار بودند كسانی كه دربارهی انقلاب و مردم ظنی چنین در سینه داشتند. وقایع روزهای بعد بالصراحه روشن كرد كه كار عشق هرگز در محاسبات عقل روزمره نميگنجد و این امت وفادار را بجز حضرت امام، هیچكس آنچنان كه باید نشناخته است. مردم یك بار دیگر نشان دادند كه سرسپردهی ولایت هستند و خانهی قلبشان را به دیگری نخواهند فروخت.
در ایلام، در كنار فرمانداری چادری بر پا شده بود كه داوطلبین را ثبتنام كند و سپاه ایلام اگرچه همهی استعداد خویش را جهت ثبتنام و تجهیز داوطلبین به كار گرفته بود، اما باز هم از عهدهی كار بهتمامی بر نميآمد. پادگان سپاه ایلام روزی چهار بار پر و خالی ميشد، اما داوطلبین تمامی نميگرفتند. آیا شهر ایلام حضوری اینچنین عظیم را باز هم به خود دیده بود؟ خیر. و این در حالی است كه در میان شهرهای مرزی، كمتر شهری است كه چون ایلام در طول هشت سال جنگ تحمیلی اینهمه بلا كشیده باشد. هیچ تردیدی در این نكته نیست كه رنج ما را آبدیده ميسازد و میدان جنگ عرصهی آزمودگی و رشد و تكامل مؤمنین است.
برادر الویری نمایندهی مردم تهران نیز در آنجا حضور داشت و فرمانده آموزشی پادگان به ایشان ميگفت: «پشت ما را بگیرید! ما یك قطره خون داریم و آن هم هدیهای است فدای اسلام و رهبر.»
برادر الویری در جواب ما كه از كیفیت و وسعت حضور مردم سؤال كردیم، به همان حقیقتی اشاره كرد كه ما خود شاهد آن بودیم: آیا ما توانستهایم بهتمامی از عهدهی حقی كه مقام ولایت بر ما دارد بر آییم؟
وقتی ما بار دیگر به منطقهی عملیاتی صالحآباد بازگشتیم شهر آزاد شده بود و در كنار تانكهای سوختهی دشمن، گلدستههای مرقد امامزادهصالح، دو دست شكر بود برافراشته به سوی آسمان. آن گنبد و این گلدستهها همواره شكرگزار حق بودند، اما كو آن چشم بصیرت كه در هنگام فراغت نیز از رازجویی غفلت نكند؟ شهر صالحآباد تازه آزاد شده بود و پارك شهر در انتظار كودكان بود كه باز گردند و صدای خندههای شیرینشان همه جا را پر سازد.
قسمتی از متن:
اوایل مرداد ماه ١٣٦٧، صالحآباد
روزهای بعد از قبول قطعنامهی ٥٩٨، اواخر تیر و اوایل مرداد ماه ١٣٦٧، برای مردم بیدار و دردآزمودهی ما روزهای امتحانی دیگر بود و درخششی دیگر. چه بود آنچه كه ما را به پذیرش قطعنامهی ٥٩٨ كشانده بود؟ هر چه بود، دشمن ما كه بیش از حد به توهمات و انگارهای غلط خویش اعتماد كرده بود، یك بار دیگر هجوم گستردهای را با همان شیوهی نخستین، از جبهههای جنوب و غرب و شمال غربی آغاز كرد تا شاید بتواند به همان مراد اولیهی خویش دست یابد و ریشهی این شجرهی طیبه، این تنها حكومت حق در سراسر جهان را از خاك كرهی ارض خارج سازد. اما زهی خیال باطل!
دشمن كه پنداشته بود بالاخرهتوانسته است انقلاب اسلامی ایران را در ضعیفترین مراحل حیات خویش به دام بیندازد، با همهی توان خود، از شلمچه، پاسگاه زید، مهران، دهلران، سومار، میمك، صالحآباد، قصرشیرین، سر پل ذهاب و حتی حاج عمران و پیرانشهر هجوم آورد. اما او در این اشتباه تنها نبود؛ بسیار بودند كسانی كه دربارهی انقلاب و مردم ظنی چنین در سینه داشتند. وقایع روزهای بعد بالصراحه روشن كرد كه كار عشق هرگز در محاسبات عقل روزمره نميگنجد و این امت وفادار را بجز حضرت امام، هیچكس آنچنان كه باید نشناخته است. مردم یك بار دیگر نشان دادند كه سرسپردهی ولایت هستند و خانهی قلبشان را به دیگری نخواهند فروخت.
در ایلام، در كنار فرمانداری چادری بر پا شده بود كه داوطلبین را ثبتنام كند و سپاه ایلام اگرچه همهی استعداد خویش را جهت ثبتنام و تجهیز داوطلبین به كار گرفته بود، اما باز هم از عهدهی كار بهتمامی بر نميآمد. پادگان سپاه ایلام روزی چهار بار پر و خالی ميشد، اما داوطلبین تمامی نميگرفتند. آیا شهر ایلام حضوری اینچنین عظیم را باز هم به خود دیده بود؟ خیر. و این در حالی است كه در میان شهرهای مرزی، كمتر شهری است كه چون ایلام در طول هشت سال جنگ تحمیلی اینهمه بلا كشیده باشد. هیچ تردیدی در این نكته نیست كه رنج ما را آبدیده ميسازد و میدان جنگ عرصهی آزمودگی و رشد و تكامل مؤمنین است.
برادر الویری نمایندهی مردم تهران نیز در آنجا حضور داشت و فرمانده آموزشی پادگان به ایشان ميگفت: «پشت ما را بگیرید! ما یك قطره خون داریم و آن هم هدیهای است فدای اسلام و رهبر.»
برادر الویری در جواب ما كه از كیفیت و وسعت حضور مردم سؤال كردیم، به همان حقیقتی اشاره كرد كه ما خود شاهد آن بودیم: آیا ما توانستهایم بهتمامی از عهدهی حقی كه مقام ولایت بر ما دارد بر آییم؟
وقتی ما بار دیگر به منطقهی عملیاتی صالحآباد بازگشتیم شهر آزاد شده بود و در كنار تانكهای سوختهی دشمن، گلدستههای مرقد امامزادهصالح، دو دست شكر بود برافراشته به سوی آسمان. آن گنبد و این گلدستهها همواره شكرگزار حق بودند، اما كو آن چشم بصیرت كه در هنگام فراغت نیز از رازجویی غفلت نكند؟ شهر صالحآباد تازه آزاد شده بود و پارك شهر در انتظار كودكان بود كه باز گردند و صدای خندههای شیرینشان همه جا را پر سازد.
- دسته بندی
- اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند