Write For Us

روایت فتح مجموعه 5 قسمت 14 مدرسه عشق

E-Commerce Solutions SEO Solutions Marketing Solutions
1,077 نمایش
Published
مجموعه روایت فتح، مجموعه پنجم، قسمت چهاردهم، مدرسه عشق
قسمتی از متن:
قسمت اول: ایمان‌
‌‌نخلستان‌های جزیره‌ی مینو این‌بار قدمگاه یاسوجي‌هاست؛ عشایر پرصلابتی كه حیاتشان در یك هجرت مدام معنا گرفته است، همسفران همیشگی بهار، كه اگرچه زمان آنان را لاجرم به خوش‌نشینی و روستانشینی كشیده باشد، تنشان مانده است اما روحشان هنوز سكنا نگرفته، همسفر بهار است؛ آزادگی كوهستان‌های بلند را دارد و وسعت دشت‌های فراخ را. مهاجر، دل به ماندن نسپرده است و حیات دنیا را سفری مي‌بیند كوتاه، از مبداء تولد تا مقصدمرگ، و اینچنین، به حقیقت عالم نزدیك‌تر است.

او هم جوان است، اما جوانی را محمل غفلت‌زدگی نكرده است. آن‌سان كه مقابل تو ایستاده، با آن جراحت عمیق در دست راست و خستگی توصیف‌ناپذیر كسی كه پهنای اروندرود را با دست چپ شنا كرده باشد، اما اشتیاق روح، او را از خویشتن كنده است و با تو نه از درد و خستگی، كه از عشق مي‌گوید.

بسیجی خود را در نسبتمیان مبداء و معاد مي‌بیند و انتظار موعود، و با این انتظار، هویت تاریخی انسان را باز یافته است و خود را از روزمرگی و غفلت ملازم با آن رهانده. او آسایش تن را قربانی كمالروح كرده است و خود را نه در روز و ماه و سال و شهر و كوچه و خیابان، كه در فاصله‌ی میان مبداء و موعود تاریخ باز شناخته است.


‌‌قسمت دوم: قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري‌‌‌شلمچه گرم است، به گرمای كربلا، و لفظ «گرم» هرگز به گرمای كربلا نیست؛ شلمچه از گرم هم گرم‌تر است. آفتاب تشنه است، سایه هم تشنه است، و در آن گرما حتی یخ هم تشنه است. سایه‌ای نیست كه تن‌ها را پناه دهد و اگر هم باشد، تو خود را به سایه مسپار، مبادا رخوت بر جانت غلبه كند، رخوت تابستانی سایبان‌های كویری. چشم‌ها مي‌سوزد، پلك‌ها سنگیناست، و روح خوش دارد كه تن را در این گرما واگذارد و خود به عالم خواب بگریزد. عالم خواب گرم نیست، و تشنگی را نیز در آنجا راهی نیست.

در آن گرما اگر كسی از تو باز پرسد كه چراآن‌همه را رها كرده‌ای _ سایه‌ی سقف خانه‌ها را، خنكای بادهای مصنوعی را، آب‌هایی به سردی تگرگ را، بستر نرم را، پناه پرمهر اهل خانه را، مأمن مصفای محبت مادر را، شیرین‌زبانی بچه‌های كوچك را _ و این آوارگی را به جان خریده‌ای، چه پاسخ خواهی داد؟ اگر امتیازات متعارف از میان برخیزد، دیگر جز عشق چیست كه آدم‌ها را به هم پیوند مي‌دهد؟ در این ملجأ عشاق شرط قبول تنها عشق است و اگر این شرط را داشته باشی، دیگر چه تفاوتی مي‌كند كه آهنگر باشی یا زرگر؟ یكی هم زرگر بود، اما طلای حقیقی را در وجود بسیجي‌ها یافتهبود و همه‌ی افتخار را در چاكری آنها، دوختن چارقشان و شانه كردن سرشان، و جز جهاد در راه خدا كدام افتخار بالاتر از خدمتگزاری مجاهدین؟
دسته بندی
اندیشه و حکمت
وارد شوید یا ثبت نام کنید تا دیدگاه ارسال کنید.
اولین نفری باشید که دیدگاه ارائه می کند